کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابای
لغتنامه دهخدا
ابای . [ اَ ] (اِ) کفل پوش چهارپای .
-
جستوجو در متن
-
هفت پدر
لغتنامه دهخدا
هفت پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) هفت بانو که کنایت از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). || هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خوانند. (برهان ).
-
هفت شوی
لغتنامه دهخدا
هفت شوی . [ هََ ] (اِ مرکب )کنایه از آبای علوی یا سیارات سبع است : ننگری کاین چهارزن هموارهمی از هفت شوی چون زاید؟ناصرخسرو.
-
طوبیا
لغتنامه دهخدا
طوبیا. (اِخ ) شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامه ٔ خانواده ٔ آبای خود را گم کرده بودند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
زر بابل
لغتنامه دهخدا
زر بابل . [ زَرْ رِ ب ِ ] (اِخ ) از رؤسای آبای اسرائیل که در اورشلیم به بنا نمودن خانه خدا دست زد. رجوع به ایران باستان ج 2 صص 947- 950 و عیون الانباء ص 103 و فارسنامه ٔ ابن البلخی چ گای لیسترانج ص 54 و زروبابل در همین لغت نامه شود.
-
کمردار
لغتنامه دهخدا
کمردار. [ ک َ م َ ] (نف مرکب ) بمعنی خادم و ملازم و نوکر و خدمتکار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از خادم و ملازم و خدمتگار. (از انجمن آرا) : آبای علویند کمردار این خلف راضی بدان که سایه بر آبا برافکند.خاقانی .چرخ هارون کمردارش و چون...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) تبریزی . از گویندگان قرن 11 و12 هجری قمری و ملقب به ایمان از نجبای تبریز است چنانچه آبای ایشان نقیب الاشراف بوده و خود در بحر تصوف مستغرق و الحال در تبریز است . ابیات زیر از اوست :نبینی روی دل تا روی دل با این و آن بینی ن...
-
اگوستن
لغتنامه دهخدا
اگوستن . [ اُ ت َ ] (اِخ ) اگوستن سن . (قدیس )کشیش هیپون (نزدیک شهر بن ) پسر سنت مونیک (354 - 430 م .). پس از دوران جوانی پرحادثه ، وی بوسیله ٔ مواعظ سنت آمبروآز هدایت شد و مشهورترین آبای کلیسای لاتینی گردید. آثار عمده ٔ اوعبارتند از «شهر خدا» و «اعت...
-
ابا
لغتنامه دهخدا
ابا. [ اَ / اِ ] (اِ) آش . (رشید وطواط). نانخورش . با. وا : زآن طبخها که دیگ سلامت همی پزدخوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم . خاقانی .ابای شعر مرا بین و چاشنی مطلب که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ . ظهیر فاریابی .هر ابائی که درخورد به بساطو آورد در خور...
-
زقه
لغتنامه دهخدا
زقه . [ زُق ْ ق َ/ ق ِ ] (از ع ، اِ) آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خورشی که مرغ به چوزه ٔ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زَق ّ شود.- زقه دادن ؛ غذا دادن مرغ بچه ٔ خود را بدهان . خورش د...
-
محابا
لغتنامه دهخدا
محابا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) محاباة. حباء. رجوع به محاباة شود. در اصل محاباة است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. (آنندراج ). در زبان فارسی محابا که اغلب به صورت ترکیبی «بی محابا» استعمال میشود در اصل «محاباة» بزیادت تاء مصدری است و ممکن است «محا...
-
پیش دست
لغتنامه دهخدا
پیش دست . [ دَ ] (ص مرکب ) سابق . (شرفنامه ). سبقت گیر. متبادر. مقدم . بادی . سابق در پیشدستی کردن و غالب شدن . (از برهان ). سابق و قوی . (انجمن آرا). سابق وغالب بر چیزی . (آنندراج ). ج ، پیش دستان : بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست ...
-
زرشک
لغتنامه دهخدا
زرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گوی...
-
مذاق
لغتنامه دهخدا
مذاق . [ م َ ] (ع اِ) چشیدن گاه . محل قوت ذائقه که کام و زبان است . (غیاث اللغات ). ذائقه . کام دهان . آلت حس ذائقه : ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ . ظهیر.شها به وصف تو خوش کرده ام مذاق سخن مدار عیش مرا بر امید تلخ م...