کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اباة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اباة
لغتنامه دهخدا
اباة. [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آبی .
-
واژههای مشابه
-
ابأه
لغتنامه دهخدا
ابأه . [ اَ ] (ع اِ) یک نی .
-
ابأه
لغتنامه دهخدا
ابأه . [ اِ ءَ ] (ع مص ) سر باززدن اندر کاری . فروگذاشتن طاعت .
-
ابأه
لغتنامه دهخدا
ابأه . [ اِءَ ] (ع مص ) قصاص کردن . || با مأوی بردن . || بازگردانیدن . || گریختن . || پوست را دباغت کردن . پیراستن پوست را.
-
واژههای همآوا
-
عباط
لغتنامه دهخدا
عباط.[ ع ِ ] (ع اِ) خورش . (المنجد) (از اقرب الموارد).
-
آباط
لغتنامه دهخدا
آباط. (ع اِ) ج ِ اِبط.
-
اباط
لغتنامه دهخدا
اباط. [ اِ ] (ع اِ) آنچه زیر بغل گیرند.
-
جستوجو در متن
-
صربعر
لغتنامه دهخدا
صربعر. [ ص ُ ؟ ] (اِخ ) لقب پدر صردر شاعر معروف است . ابن خَلّکان گوید: لان اباه کان یلقب صربعر، لشحه . و معنی لغوی کلمه جمعکننده ٔ بعرور (پشکل ) است .
-
ذویب
لغتنامه دهخدا
ذویب . [ ذُ وَ ] (اِخ ) ابن عمامة السهمی در سیرة عمربن عبدالعزیز آمده است : قال القرشی و کتب الی زبیربن ابی بکر یخبرنی عن ذؤیب بن عمامة السهمی عن عبدالعزیزبن عمربن عبدالعزیز ان اباه کان یقول : اذا کنت من الدنیا فیما یسؤک فاذکر الموت فانه یسهله علیک...
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی سیراف ، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحربن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمدبن یونس بن مهران ابوسعید البصری معروف بالازمی . (از معجم البلدان ). || منزلی بین سوق الاهواز و رامهرم...
-
هبال
لغتنامه دهخدا
هبال . [ هََ ب ْ با ] (ع ص ) کسب کننده و ورزنده ٔ حیله ساز. (ناظم الاطباء). ورزنده ٔ حیله ساز. (منتهی الارب ). کاسب محتال . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). ذوالرمة گوید : او مطعم الصید هبال لبغیته الفی اباه بذاک الکسب یکتسب .|| شکاری ف...
-
مراغمة
لغتنامه دهخدا
مراغمة. [ م ُ غ َ م َ ] (ع مص ) از کسی بریدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 88) (زوزنی ). با کسی خشم گرفتن و از میان قومی بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). جدائی کردن . (منتهی الارب ). دوری گزیدن از کسی : راغم القوم ؛ نابذهم و هاجرهم و عاداهم ، و راغم اَباه ُ...