کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِلْحَادٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
الحاد
لغتنامه دهخدا
الحاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَحد و لُحد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به لَحد و لُحد شود.
-
الحاد
لغتنامه دهخدا
الحاد. [ اِ ] (ع مص ) از حد درگذشتن در حرم (کعبه ) و میل کردن بظلم در آن ، و رعایت نکردن و هتک حرمت آن و شریک قرار دادن بخدا یاشک کردن درباره ٔ خدا و بقولی ستم کردن در حرم و بقول دیگر احتکار طعام در آن (در مکه ) . (از اقرب الموارد). کژکاری خواستن و س...
-
جستوجو در متن
-
لامذهبی
لغتنامه دهخدا
لامذهبی . [ م َ هََ ] (حامص مرکب ) بی دینی . اِلحاد. راست نبودن به صراطی .
-
هرطقة
لغتنامه دهخدا
هرطقة. [ هََ طَ ق َ ] (ع اِمص ) کفر. الحاد. ضد مذهب . (دزی ج 2 ص 754).
-
کافرانه
لغتنامه دهخدا
کافرانه . [ ف ِ / ف َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانا بکافر. ملحدانه . از روی کفر و بیدینی و الحاد. (ناظم الاطباء).
-
اشن
لغتنامه دهخدا
اشن . [ اُ ش َ ] (اِخ ) (1487 - 1564 م .) یا اشینو. برنارد. از کسانی بود که نخست از مذهب پروتستان پیروی میکرد و سرانجام به الحاد گرائید.
-
زندیقی
لغتنامه دهخدا
زندیقی . [ زِ ] (حامص ) الحاد. کفر. بیدینی . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) ملحد. کافر. بیدین : هر کس که آن را از فلک و کواکب داند...معتزلی و زندیقی و دهری شود و جای وی در دوزخ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
ژرم دپراگ
لغتنامه دهخدا
ژرم دپراگ . [ ژِ رُ دُ پْرا / پ ِ ] (اِخ ) نام شاگرد ژان هوس مولد در پراگ حدود سال 1374 م . وی را بسال 1416 م . در کنستانس به تهمت الحاد زنده سوختند و او با کمال شهامت و مردانگی جان داد.
-
قریظی
لغتنامه دهخدا
قریظی . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ثعلبةبن ابومالک (مکنی به ابومالک )، مکنی به ابوجعفر مدنی . از محدثان و پیشوایان بنی قریظه است . وی از ابن عمر روایت کند و ابن الحاد و زهری از او روایت دارند. (انساب سمعانی ).
-
بدمذهبی
لغتنامه دهخدا
بدمذهبی . [ ب َ م َ هََ ] (حامص مرکب ) بدکیشی . بددینی . الحاد. (فرهنگ فارسی معین ) : و انوشروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 86).
-
ایرانشاه
لغتنامه دهخدا
ایرانشاه . (اِخ ) ابن تورانشاه پنجمین پادشاه از سلسله ٔ سلاجقه ٔ کرمان . پسر تورانشاه بعد از پدر در سال 490 هَ . ق . به سلطنت نشست . اما بسبب اشتغال به مناهی و تمایل به الحاد و زندقه علما او را تکفیر نمودند و فتوی به قتلش دادند، و عوام بردسیر بر او ش...
-
حلاجیان
لغتنامه دهخدا
حلاجیان . [ ح َل ْ لا ] (اِخ ) جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج . و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته ان...
-
دخلة
لغتنامه دهخدا
دخلة. [ دِ ل َ / دُ ل َ / دَ ل َ ] (ع اِ) راز و نهانی و باطن کار و نیت مرد و نهانی او: دخلةالرجل . (منتهی الارب ). دخلت : به خبث نخله و فساد دخله و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
شریعی
لغتنامه دهخدا
شریعی . [ ش َ ] (اِخ ) ابومحمد حسن شریعی . از صحابه ٔ امام دهم و یازدهم بود و او اول کسی است که بعد از امام یازدهم به ادعای بابیت برخاسته و به الحاد و کفر منسوب شده و توقیعی در لعن او صادر شده است . پیروان او را شریعیة می گویند. (از خاندان نوبختی ص 2...