کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِسْتَبْرَقٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
استبرق
لغتنامه دهخدا
استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) استبرک . از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم ) دیده شده است . (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع ...
-
استبرق
لغتنامه دهخدا
استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب استبرک . (منتهی الارب ). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه ٔ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان . (منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است م...
-
جستوجو در متن
-
عوشر
لغتنامه دهخدا
عوشر. [ ع َ / عُو ش َ ] (اِ) نامی است که در اهواز به استبرق دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). استبرق ، که نوعی درخت است . رجوع به استبرق شود.
-
اکرن
لغتنامه دهخدا
اکرن . [ اَ رَ ] (اِ) استبرق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به استبرق شود.
-
غلبلب
لغتنامه دهخدا
غلبلب . [ غ َ ل َ ل َ ] (اِ) قسمی گیاه کائوچوک دار. استبرق . غَرق . در دزفول و شوشتر نام غلبلب را به استبرق دهند. رجوع به استبرق شود.
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ِ ] (اِ) از درختان کائوچوکی ایران است که بنام اِستَبْرَق مشهور است . رجوع به استبرق شود.
-
غرغ
لغتنامه دهخدا
غرغ . [ غ َ ](اِ) در تداول محلی دشتستان استبرق . کَرک . غلبلب .
-
استبرک
لغتنامه دهخدا
استبرک . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) دیبای گنده و سطبر. رجوع به استبرق شود.
-
استروه
لغتنامه دهخدا
استروه . [ اِ ت َرْ وَ ] (اِ) بقول ابن درید، استروه در اصل استبرق معرب است . (المعرّب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15). رجوع به استبرق شود.
-
استفره
لغتنامه دهخدا
استفره . [ اِ ت َ رَ ](اِ) جوالیقی گوید استفره اصل «استبرق » معرّب است بمعنی «غلیظالدیباج » و ابن درید گوید اصل استبرق ، استروه است . (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15).
-
ابیرق
لغتنامه دهخدا
ابیرق . [ اُب َ رِ ] (ع اِ مصغر) مصغر استبرق بحذف سین و تاء.
-
خرگ
لغتنامه دهخدا
خرگ . [ خ َ رَ ] (اِ) نامی است که در حوالی لار و بندرعباس به استبرق دهند. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به استبرق شود. || چغاله و نارسیده ٔ شفتالو (لغت محلی شوشتر). || هر چیز نارسیده که در آن عفوصتی باشد (لغت محلی شوشتر).- خرماخرگ ؛ نوعی خرماست که رطب ...
-
کرک
لغتنامه دهخدا
کرک . [ ک َ ] (اِ) مرغ خانگی و ماکیان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). ماکیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). در مازندران ، دیلمان و گیلان مطلق مرغ خانگی را گویند. (یادداشت مؤلف ) : از شیر تا به روبه و از یوز تا پلنگ از کبک تا به کرکس و از کَرْک تا کَرَک ...
-
مودار
لغتنامه دهخدا
مودار. (نف مرکب ) مودارنده . که دارای موی باشد. که موی دارد. (یادداشت مؤلف ). || چیزی که موی زاید داشته باشد و بدان سبب معیوب گردد. دیده ٔ مودار. (آنندراج ) : به رنگ دیده ٔ مودار احوالش بود درهم رقیب امروزمعلوم است ما را در نظر دارد. شفیع اثر (از آن...