کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أُوحِيَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اضباث
لغتنامه دهخدا
اضباث . [ اَ ] (ع اِ) قبضات . واحد آن ضَبْثة است . (از اقرب الموارد). رجوع به ضبثة شود. قبضه ها، و فیه حدیث : اوحی لداود قل لبنی اسرائیل لایدعونی و الخطایا بین اضباثهم ؛ ای قبضاتهم ؛ ای محتقبون للأوزار غیر مقلوعین عنها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )...
-
ملتحد
لغتنامه دهخدا
ملتحد. [ م ُ ت َ ح َ ] (ع اِ) پناهگاه . (ترجمان القرآن ) (غیاث ). پناه . (منتهی الارب ). پناه و دستگیر. (ناظم الاطباء). ملجاء. (از اقرب الموارد) : واتل ما اوحی الیک من کتاب ربک لامبدل لکلماته و لن تجد من دونه ملتحداً. (قرآن 27/18).فعل تو وافی است زآن...
-
نبی
لغتنامه دهخدا
نبی . [ ن َ بی ی / ن َ ] (از ع ، ص ، اِ) پیغمبر. رسول . (برهان قاطع). آگاه کننده از خدا. (السامی ) (دهار).پیغمبر. (منتهی الارب ) (دهار). نذیر. (منتهی الارب ). آنکه از خدای خبر دهد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). نبی ، عام است خواه صاحب کتاب باشد یا نباشد،...
-
طاعم
لغتنامه دهخدا
طاعم . [ ع ِ ] (ع ص ) بی نیاز. یقال : هو طاعم عن طعامکم ؛ ای مستغن . || خورنده . || چشنده . || مرد نیکوحال در مطعم و مأکل . (منتهی الارب ). آنکه در خورش حال خوشی داشته باشد. (منتخب اللغات ) : قل لااجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون م...
-
خنزیر
لغتنامه دهخدا
خنزیر. [ خ ِ ] (ع اِ) خوک . خوک نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خنازیر : انما حرم علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیراﷲ فمن اضطرَّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اﷲ غفور رحیم . (قرآن 173/2). قل لااجد فیما او...
-
ایحاء
لغتنامه دهخدا
ایحاء. (ع مص ) فرستادن .(آنندراج ): اوحی اﷲ؛ فرستاد بسوی وی و الهام کرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وحی فرستادن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23). الهام کردن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (تاج المصاد...
-
بیهشیة
لغتنامه دهخدا
بیهشیة. [ ب َ هََ شی ی َ ] (اِخ ) بیهسیة. گروهی از خوارج و از یاران بیهش (بیهس ) ابن الهیصم بن جابر باشند. گویند: ایمان عبارتست از اقرار و علم بوجود خداوند و آنچه پیمبر آن راآورده است پس کسی که درباره ٔ شیئی در تردید باشد و حلال آن از حرام نشناسد کاف...
-
نحل
لغتنامه دهخدا
نحل . [ ن َ ] (ع اِ) زنبور انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مگس انگبین . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). مگس عسل . (از اقرب الموارد). منج انگبین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (بحرالجواهر). کَوَز انگبین . (مهذب الاسما). کبت انگبین . نَحَل . (ناظم الاطبا...
-
جبر
لغتنامه دهخدا
جبر. [ ] (اِخ ) مولی بنی عبدالدار. واقدی گوید: وی یهودی بود در مکه وسوره ٔ یوسف را از حضرت رسول (ص ) استماع کرد و اسلام آورد و آنرا پنهان میداشت . ولی اربابان وی اطلاع یافتند و او را آزار کردند و هنگامی که رسول (ص ) مکه را فتح کرد از آزاری که دیده بو...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ] (اِخ ) عبیداﷲبن ابونصر احمد میکالی (امیر...). درترجمه ٔ منینی از یمینی آمده است : و از مفاخر ابونصرمیکالی دو پسر بودند، هر یک کوکبی در سماء سیادت و بدری از افق سعادت ؛ یکی امیر ابوالفضل و دیگر امیر ابوابراهیم و هردو در علوّ...
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ] (اِخ ) اسحاق بن محمد نهرجوری . صاحب تذکرةالأولیاء آرد که او از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت و بخدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و سوزی بغایت داشت و مجاهده ٔ سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده و گفته اند که هیچ پیر از...
-
لبنان
لغتنامه دهخدا
لبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (جبل ... یا کوه ...) نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قله ٔ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است تا به شام...
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . [ ل ِ ] (ع حرف ) را. مَر. (نصاب الصبیان ).برای ِ. از برای ِ. بهرِ. از جهت ِ. برون : چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراچو باره داغ کند مهر اوست للزوار. عنصری .گفت ﷲ را، گفت برای خدا. لمصلحة؛ مصلحتی را. ﷲ؛ خدا را، برای خدا. لذلک ؛ لهذا، از برای این . ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد نهرجوری مکنی به ابویعقوب . نامش اسحاق است و پدرش محمد از اجلاء مشایخ و بزرگان علماست . علوم ظاهر و باطن و زهد و تقوی با هم جمع داشته و منسوب بجنید و عمروبن عثمان مکی است و بدان دو عارف کامل نسبت درست کند. صاحب تذکرة الا...
-
حروفیان
لغتنامه دهخدا
حروفیان . [ ح ُ ] (اِخ ) حروفیه . دارندگان مذهبی که پایه ٔ آن برافکار خرافی علم الحروف نهاده شده است . تاریخ اعتقادبه خاصیت داشتن حروف در اسلام بسیار کهن است . ابن ندیم در الفهرست (ص 429) معزمین یعنی دعانویسان را دو گروه دانسته ، یکی را صاحب طریقه ٔ ...