کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَضِلُّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ] (اِخ ) جایی است در بادیه . عَضَل . (از منتهی الارب ). رجوع به عَضَل شود.
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) ابن هون بن خزیمةبن مدرکة، از کنانه از مضر. جدی است جاهلی و فرزندانش با برادرزاده ٔ او به نام دیش درهم آمیختند و بنام «قارة» خوانده شدند. و قاره در عهد جاهلیت در تیراندازی شهرت داشتند و آنان هم پیمان بنی زهرة بودند و عبدالرحما...
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بادیه . (از معجم البلدان ). جایی است در بادیه نیستان ناک ،و آن را به سکون دوم نیز خوانده اند. (منتهی الارب ).
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض َ ] (ع مص ) عضله ناک گردیدن ، یا سطبر شدن پی ساق کسی . (منتهی الارب ). بسیار عَضَل شدن یا ضخیم شدن عضله ٔ ساق شخص . (اقرب الموارد). بسیار عضله شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض ِ / ض ُ ] (ع ص ) عضله ناک . (منتهی الارب ).آنکه پر عَضل َ باشد یا عضله ٔ ساق او سطبر و ضخیم باشد. (از اقرب الموارد). ج ، أعضال . (ناظم الاطباء).
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ] (ع مص ) تنگ نمودن بر کسی . (از منتهی الارب ). تنگ کردن بر کسی و حبس کردن و منع کردن وی را. (از اقرب الموارد). || دشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ): عضل به الامر؛ کار بر او سخت شد. (از اقرب الموارد). || به ستم بازداشتن زنی را ازش...
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َض َ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ). جُرَذ. (اقرب الموارد). به لغت اهل یمن جرذ است . (مخزن الادویه ). ج ، عِضلان و عُضلان . || ج ِ عَضَله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گوشت پاره ها با پی ها مرکب ، واحدش عضلة. (غیاث اللغات ) : فاضلترین...
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد). || سخت درشت .(منتهی الارب ). سخت زشت و قبیح . (از اقرب الموارد).
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع ِ ] (ع مص ) به ستم بازداشتن زن را از شوی کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَضْل . رجوع به عَضل شود.
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَضَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَضل شود.
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع ُ / ع ُ ض َ ] (ع اِ) ج ِ عُضلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عُضلة شود.
-
اذل
لغتنامه دهخدا
اذل . [ اَ ذَل ل ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ذلّت . ذلیل تر. (غیاث اللغات ). خوارتر : 5ندانستند [ کدخدایان غازی اریارق ] که چون خداوندان ایشان برافتادند اذل ّ من النعل و اخس ّ من التراب باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219). سرجمله ٔ حیوانات شیر است و کمتر...
-
اظل
لغتنامه دهخدا
اظل . [ اَ ظَ ل ل ] (ع اِ) شکم انگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکم انگشت . قسمت نزدیک جلو قدم از بیخ ابهام تا بیخ خنصر یا شکم انگشت نزدیک پشت قدم . (از متن اللغة). || شکم سپل شتر.ج ، ظُل ّ، شذوذاً. (منتهی الارب ) (...
-
اظل
لغتنامه دهخدا
اظل . [ اَ ظَل ل ] (ع ن تف ) سایه دارتر.- امثال :اظل من حجر (لکثافته ). (یادداشت مؤلف ).
-
اضل
لغتنامه دهخدا
اضل . [ اَ ض َل ل ] (ع ن تف ) گمراه تر. (آنندراج ). گمراه تر و باضلالت تر. (ناظم الاطباء). اغوی :افضل ار زین فضولها راندنام افضل بجز اضل منهید. خاقانی .- امثال : اضل من سنان . اضل من ضب ؛ گویند هنگامی که سوسمار از سوراخ خود بیرون آید در بازگشت بدا...