کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَتَانَا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مشفوهة
لغتنامه دهخدا
مشفوهة. [ م َ هََ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : اتانا و اموالنا مشفوهة؛ ای قلیلة. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
سبغلل
لغتنامه دهخدا
سبغلل . [ س َ ب َ ل َ ] (ع ص ) مرد بی سلاح و هیچ چیز. (منتهی الارب ). اتانا سبغللاً؛ لا شی ٔ معه و لا سلاح علیه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
هدء
لغتنامه دهخدا
هدء. [ هَُ دْءْ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). رجوع به هدوء شود. || (اِ) قسمتی از اول شب . گویند: اتانا بعد هدء من اللیل و بعد ما هدا الناس ؛ یعنی پس از آنکه مردم خفتند. (اقرب الموارد).
-
تأفق
لغتنامه دهخدا
تأفق . [ ت َ ءَف ْ ف ُ ] (ع مص ) آمدن از افق . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): تأفق بنا؛ اتانا من افق ؛ جأنا من افق ؛ آمد ما را از افق .
-
مهداء
لغتنامه دهخدا
مهداء. [ م َ دَءْ ] (ع اِ) اول شب یا ثلث آن . پاسی از شب . (از اقرب الموارد). || آرامش شب . یقال : اتانا بعد مهدء اللیل ؛ آمد ما را پس از آرامش شب ، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء).
-
مفنشل
لغتنامه دهخدا
مفنشل . [ م ُف َ ش ِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد بی باک . گویند: اتانا مفنشلا لحیته ؛ ای مفنشئاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
اوقاس
لغتنامه دهخدا
اوقاس .[ اَ ] (ع اِ) گروه از مردم یا فرومایگان قوم و بندگان یا گروه قلیل پراکنده و متفرق گویند: اتانا اوقاس من بنی فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد ندارد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). اوقاص . (منتهی الارب ).
-
جبلة
لغتنامه دهخدا
جبلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) (یوم ...) یکی از ایام عرب است . در این روز میان بنی عامر و متحدین آنها با طایفه ٔ بنی تمیم و ذبیان و اسد و کنده جنگی روی دادکه به پیروزی عامر منتهی شد. این جدال در شعب جبال جبله در ایام جاهلیت روی داد. (از المنجد). پشته ٔ سرخ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن ضرار، و بقولی حارث بن ابی ضرار، الخزاعی . ابن عبدالبر، میان این حارث و حارث پدرجویریة فرق گذاشته است ، و ابن فتحون ، و جز او نیز جزم کرده اند که حارث غیر از پدر جویریة است . ابن حجر گوید برای آنچه گفته اند دلیلی نیاورده اند، ...
-
کت
لغتنامه دهخدا
کت . [ ک َت ت ] (ع مص ) بانگ نرم کردن شتر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || اندوهگین کردن کسی را. (از منتهی الارب ). بدی رساندن بکسی . (از اقرب الموارد). || خوار گردانیدن . (از منتهی الارب ). ذلیل کردن و خشم گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || جوشیدن...
-
ثعلبة
لغتنامه دهخدا
ثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن حاطب . (در کتاب الاصابه ، ابن ابی حاطب ). صحابی انصاری است . وی درک غزوه ٔ بدر کرد و تا گاه خلافت عثمان بزیست . او از رسول صلوات اﷲ علیه درخواست تا دعا کند که خدای تعالی او را مال فراوان عطا فرماید و رسول (ص ) در حق ...
-
حاتمی
لغتنامه دهخدا
حاتمی . [ ت ِ ] سمعانی درانساب گوید: هذه النسبة الی جدالمنتسب . والمشهور بهذه النسبة الحسن احمدبن محمدبن عبدوس بن حاتم الحاتمی الفقیه کان من علماء اصحابنا الشافعیین و سمع الحدیث الکثیر بخراسان والعراق والحجاز و درس الفقه بمکة و تخرج به جماعة. سمع ابی...
-
ذوالکلاع الاصغر
لغتنامه دهخدا
ذوالکلاع الاصغر. [ ] (اِخ ) (سمیفع کسمیدع بالفاء) اهمله الجوهری و قال ابن درید فی باب فعیلل بعد ذکر همیسع سمیفع (و قد تضم سینه ) کانه مصغر (و حینئذ یجب کسر الفاء) و هو ذوالکلاع الاصغر (ابن ناکوربن عمروبن یعفر) بن یزیدبن النعمان الحمیری و یزید هذا هو ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل است لکن احمد این دعوی نکرد. مرزبانی گوید: او از موالی بنی عجل بود و منازل بنی عجل بسواد کو...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...