کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أجري اتصالاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آجری
لغتنامه دهخدا
آجری . [ ج ُرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به آجر یا درب الاَّجر و آن محله ای از بغداد بوده و برخی مشاهیر بدان منسوبند. || (اِخ ) نام و تخلص چند تن از مشایخ بزرگ .
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اَ ] (ع اِ) اَجْر. ج ِ جَرو.
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است و مفید معنی آجرسازی و آجرفروشی است و جمعی از قدما به این نسبت مشهور شده اند. (سمعانی ).
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲ شافعی بغدادی ملقب به اجری ، منسوب بقریه ای در بغداد. وی محدث و صالح و عابد بود و از ابومسلم لخمی و ابوشعیب حرابی و جماعتی بسیار روایت کرده و در حدیث و فقه تصانیف بسیار دارد و خطیب بغدادی در تاریخ خ...
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ ] (از ع ، اِ) مستمری . مقرری . جیره . وظیفه و راتبه . جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند : و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گف...
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ را/ اُ را ] (ازع ، اِ) وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه . (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفةالعراقین ).
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ ری ی ] (ع اِ) روش . عادت . || وکیل . رسول .
-
ابراهیم آجری
لغتنامه دهخدا
ابراهیم آجری . [ اِ م ِ ج ُرْ ری ] (اِخ ) دو تن از عرفای قرن سوم هجری بدین نام بوده اند، یکی به نام آجری صغیر و دیگری آجری کبیر، و آجری صغیر کنیتش ابواسحاق است .
-
اجری خوار
لغتنامه دهخدا
اجری خوار. [ اِ خوا / خا ] (نف مرکب ) راتبه خوار. مُوظّف : به این دونان که اجری خوار دهرندفروناید سر، ارباب هِمم را. شفائی .و گاه در شعر بتخفیف جری خوار آید : مهمان و جری خوار قصر اویندهم قیصر و هم امیر دیلم [ کذا ]. ناصرخسرو.اجری خوار، ضدّ چته و باش...
-
ابوبکر آجری
لغتنامه دهخدا
ابوبکر آجری . [ اَ بوب َ رِ ج ُرْ ری ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲ یا عبیداﷲ آجری . فقیه و محدث شافعی بغدادی . در اول به بغدادبود و حدیث می گفت ، سپس بمکه شده تا آخر عمر (360 هَ. ق .) بدانجا ببود، وی روایت از ابومسلم کجی و ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی...
-
حبیب آجری
لغتنامه دهخدا
حبیب آجری . [ ح َ ب ِ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن حسن بن أبان شود.
-
خط اجری
لغتنامه دهخدا
خط اجری . [ خ َطْ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حکم انعام و آنرا برات اجری هم گویند. (آنندراج ) : آرزو آید همی نجوم فلک راکز تو ستانند بر زمین خط اجری .امیرمعزی (از آنندراج ).