کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أبرَزَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابرز
لغتنامه دهخدا
ابرز. [ اَ رَ ] (اِخ ) ابرج آباده ٔ فارس .
-
ابرز
لغتنامه دهخدا
ابرز. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) ظاهرتر. آشکارتر.
-
ابرز
لغتنامه دهخدا
ابرز. [اَ رَ ] (اِخ ) نام کوهی به ناحیت همدان . (شعوری ).
-
حسین ابرز
لغتنامه دهخدا
حسین ابرز. [ ح ُ س َ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن کمال الدین حلی . رجوع به حسین حلی شود.
-
واژههای همآوا
-
آب رز
لغتنامه دهخدا
آب رز. [ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در تداول شعرا، شراب . خمر : آب رز باید که باشد در صفا چون آب زرگر ز زَرّمغربی ساغر نباشد گو مباش .ابن یمین .
-
ابرز
لغتنامه دهخدا
ابرز. [ اَ رَ ] (اِخ ) ابرج آباده ٔ فارس .
-
ابرز
لغتنامه دهخدا
ابرز. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) ظاهرتر. آشکارتر.
-
ابرز
لغتنامه دهخدا
ابرز. [اَ رَ ] (اِخ ) نام کوهی به ناحیت همدان . (شعوری ).
-
جستوجو در متن
-
حدیا
لغتنامه دهخدا
حدیا. [ ح ُ دَی ْ یا ] (ع اِمص ) منازعت . مبارات . || (اِ) یکی از مردم و گویند: انا حدیاک ، ابرز لی وحدک . (منتهی الارب ).
-
ابرج
لغتنامه دهخدا
ابرج . [ اَ رَ ] (اِخ ) یکی از خره های آباده ٔ فارس بطول 15000 و عرض 12000 گز. حد شمالی آن چهاردانگه ، جنوبی و غربی کامفیروز و شرقی مائین است . آب و هوایش معتدل ، دارای 6000 تن سکنه و مرکز آن دشتک وعده ٔ قُری ̍ پنج است . و آن را ابرز نیز می گفته اند.
-
قاضی الخافقین
لغتنامه دهخدا
قاضی الخافقین .[ ضِل ْ ف ِ ق َ ] (اِخ ) محمدبن قاسم بن مظفر شهرزوری ، مکنی به ابوبکر. از مشاهیر علمای قرن ششم هجری است که از ابواسحاق شیرازی اخذ مراتب علمی نموده و در بلادبسیاری متصدی منصب قضاء بوده و به همین جهت به قاضی الخافقین شهرت یافته و در بلاد...
-
فالوذج
لغتنامه دهخدا
فالوذج . [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب پالوده . جوهری در صحاح گوید: درست آن فالوذ یا فالوذق است و فالوذج غلط است . (یادداشت بخط مؤلف ) : فالوذج یمنع من نیله ما فیه من عقد و انضاج یسبح فی لجة یاقوتةللوز حیتان من العاج کأنّما ابرز من جامه ثوب من اللاذ بدیب...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن سعدبن عبداﷲ بروی شافعی فقیه ، مکنی به ابومنصور. از ائمه ٔ فقهاء شافعی در فقه و علم کلام و وعظ بود. فقه را از محمدبن یحیی آموخت . در خلاف راه تازه ای دارد. او راست : کتاب «المقترح فی المصطلح » در جدل ....