کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آیند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناخوش آیند
لغتنامه دهخدا
ناخوش آیند. [ خوَش ْ / خُش ْ ی َ ] (نف مرکب ) چیزی که خوش آیند و مطبوع و دلپسند نباشد. (ناظم الاطباء). نادلپسند. نادلپذیر. که مطبوع نیست . که مورد پسند خاطر نیست . ناملایم . نامطبوع . نامقبول .
-
جستوجو در متن
-
آیندگان
لغتنامه دهخدا
آیندگان . [ ی َ دَ / دِ ] (اِ) ج ِآینده . آنان که آیند. || آنان که پس از ای-ن ی-ا پ-س از ما بدین جهان آیند. مقابل گذشتگان .
-
گوارد
لغتنامه دهخدا
گوارد. [ گ ُ رِ ] (ص ) گوارا و خوش آیند درذائقه . (ناظم الاطباء) .
-
مزمهج
لغتنامه دهخدا
مزمهج . [ م ُم َ هَِ ج ج ] (ع ص ) تر و تازه و بسیار خوش آیند. (صفت برای گیاه ): کلأ مزمهج ؛ گیاه تر و تازه و بسیار خوش آیند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
متأنن
لغتنامه دهخدا
متأنن . [ م ُ ت َ ءَن ْ ن ِ ] (ع ص ) خشنود کننده . (آنندراج ). آن که هر کسی را راضی می سازد. || خوش آیند و پسندیده و مطبوع . || کسی که کوشش می کند و آرزو می نماید که هر چیزی خوش آیند وی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنن شود.
-
پیته لوس
لغتنامه دهخدا
پیته لوس . [ ت َ ] (اِ) نوعی مار بمازندران که شکاف گونه ای در زیر دارد و بپشت خوابد و حشرات بر آن شکاف گرد آیند و چون انبوهی بسیار گرد آیند مار آن شکاف بهم آرد و آن حشرات را هضم کند. لو (در تنکابن ).
-
بهتر آمدن
لغتنامه دهخدا
بهتر آمدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب )غلبه کردن . فائق شدن : و از وی [ از بلغار] مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید که با هرچند که بود از لشکر کافران حرب کنند و بهتر آیند. (حدود العالم ). و ایشان [ مردم روس ] با همه ٔ کافران که گرد ایشان است حرب ک...
-
عیون
لغتنامه دهخدا
عیون . [ ع ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در راه بین واسط و مکه ، شامل چشمه های صُماخ و أدَم و مُشَرَّجة، و مردم در آنجا فرودمی آیند. (از معجم البلدان ).
-
گواچو
لغتنامه دهخدا
گواچو. [ گ ُ ] (اِ) ریسمانی باشد که در روزهای عید از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند. (برهان ) (آنندراج ). گواچه . تاب . گازه . بادپیچ .
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع ِ وَ ] (اِخ ) نام شهری است در وسط بلاد هند. تجار با کمال زحمت و مشقت به آنجا می آیند. (از معجم البلدان ).
-
هفت حکایت
لغتنامه دهخدا
هفت حکایت . [ هََ ح ِی َ ] (اِ مرکب ) کنایه از خواص هفت اندام است ، یعنی هر یک چه خاصیت دارند و به چه کار می آیند. (برهان ).
-
هلوچین
لغتنامه دهخدا
هلوچین . [ هَُ ] (اِ) ریسمانی باشد که در روزهای عید و جشن از جایی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند. (برهان ). رجوع به هُلو شود.
-
آورک
لغتنامه دهخدا
آورک . [ وَ رَ ](اِ) تاب . اَورک . و آن طنابی است دو سوی آن بر بالائی استوار کرده که بر آن نشسته در هوا آیند و روند.
-
جمار
لغتنامه دهخدا
جمار. [ ج َ ] (ع اِ) جماعت . (منتهی الارب ). گروهی از مردم که در جایی گرد آیند. (فرهنگ فارسی معین ).