کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آگین
لغتنامه دهخدا
آگین . (اِ) حشو. آکنه . جغبوت : خود پرّ کبوتران مینوست کآگین چهاربالش اوست . خاقانی .بهر آگین چاربالش اوست هر پری کاین کبوتر افشانده ست . خاقانی .و اجزاء میان صدر و عَروض و ابتداو ضرب را حشو خوانند یعنی آگین میانه ٔ اول و آخر مصاریع. (المعجم ).و این ...
-
آگین
لغتنامه دهخدا
آگین . (پسوند) مرادف ِ آگِن و گِن و گین . درکلمات مرکبه ٔ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین ، عنبرآگین ، مشک آگین ، زهرآگین : بدخمه درون تخت زرین نهندکله بر سرش عنبرآگین نهند. فردوسی .شکسته زلف تو تازه بنفشه ٔ طبریست رخ و دو عارض تو تازه ل...
-
آگین
لغتنامه دهخدا
آگین . (ص ) پُر : همه کاخ تابوت بد سربسرغنوده بصندوق در شیر نرتو گفتی که سام است با یال و سفت غمین شد ز جنگ اندر آمد بخفت بپوشید بازش بدیبای زردسر تنگ تابوت را سخت کردهمی گفت اگر دخمه زرین کنم ز مشک سیه گِردَش آگین کنم چو من رفته باشم نماند بجای وگرن...
-
واژههای مشابه
-
عشوه آگین
لغتنامه دهخدا
عشوه آگین . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) نازآلود. دارای ناز. باکرشمه .دلفریب . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عشوه شود.
-
نم آگین
لغتنامه دهخدا
نم آگین . [ ن َ ] (ص مرکب ) نمگین . (آنندراج ).
-
نقره آگین
لغتنامه دهخدا
نقره آگین . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) اندوده به نقره : میدانی که دیوان ساخته بودند بفرمود که همه را خشت زرین و نقره آگین درانداختند. (قصص ص 165). || آگنده از نقره . || نقره دار.
-
نوش آگین
لغتنامه دهخدا
نوش آگین . (ص مرکب ) نوش آمیغ. به شهد و شکرآمیخته . شکرپرورد. به نوش آمیخته . نوشین : آنکه در یاقوت نوش آگین او شکّر سرشت قوت عشاقش از آن یاقوت نوش آگین نهاد. معزی .لؤلؤ نشنیدم من در بُسّد نوش آگین لاله نشنیدم من در سنبل مشک افشان .معزی .
-
عقیق آگین
لغتنامه دهخدا
عقیق آگین . [ ع َ ] (ص مرکب ) عقیق نشان . آکنده از عقیق : تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب نار همچون حقه ٔ گرد عقیق آگین شود.فرخی .
-
طلسم آگین
لغتنامه دهخدا
طلسم آگین . [ طِ ل ِ] (ص مرکب ) چون طلسم . پُرطلسم . باطلسم : من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان .فرخی .
-
محنت آگین
لغتنامه دهخدا
محنت آگین . [ م ِ ن َ ] (ص مرکب ) پر از محنت . محنت زده . پردرد و غم : محنت آگین شدم چنانکه کنون نکند هیچ شادیی اثرم .مسعودسعد.
-
مشک آگین
لغتنامه دهخدا
مشک آگین . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) انباشته و آگنده و اندوده به مشک : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآگند. رودکی .تولاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آگین .فرخی .بدان مشکوی مشک آگین فرودآی کنیزان ...
-
حسرت آگین
لغتنامه دهخدا
حسرت آگین . [ح َ رَ ] (ص مرکب ) حسرت مند. آزرده خاطر : چو بدبختان نهادم سر به بالین ز جانم گشته بستر حسرت آگین .(ویس و رامین ).
-
گل آگین کردن
لغتنامه دهخدا
گل آگین کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از لبریز کردن یعنی پر ساختن پیاله و صراحی باشد از شراب لعلی . (برهان ) (آنندراج ) : گل آگین کند چشمه ٔقند رابشادی گزارد دمی چند را.نظامی .
-
پیاله گل آگین کردن
لغتنامه دهخدا
پیاله گل آگین کردن . [ ل َ / ل ِ گ ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) پَر می کردن پیاله . پُر کردن جام .