کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آژینکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اژین
لغتنامه دهخدا
اژین .[ اِ ] (اِخ ) جزیره ای بیونان در خلیجی بهمین نام ، بین پِلُوپُونز و آتیک ، دارای 95000 تن سکنه که متجاوز از 5000 تن آنان در شهری بهمین نام سکنی دارند. این شهر در قدیم رقیب اثینه بشمار میرفت . مردم آن در جنگ سالامین 42 کشتی در مقابل ایران تجهیز ...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) رجوع به کاریا و کاریه شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) ابوالطیب عبدالجباربن الفضل بن محمدبن احمد از مردم کار (اصفهان ). وی از اباعبداﷲ محمدبن ابراهیم جعفر الفردی حدیث شنیدو از او ابوالقاسم هبة اﷲ بن عبد الوارث الشیرازی در معجم شیوخ (مشیخه ) خود یک حدیث روایت کرده است و گوید آن را از وی بافا...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) منسوب به «کار» از قراء اصفهان . سمعانی گوید: «بدانجا رفتم تا از جماعتی حدیث شنوم و شبی در آن گذرانیدم ». (از انساب سمعانی ورق 471 الف ).
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ ](اِخ ) هری . شاعر و موسیقیدان انگلیسی که سرود ملی انگلیسی ها: «خدا شاه را نجات دهد» بدو منسوب است .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ] (اِخ ) هنری . عالم اقتصادی امریکائی متولد در فیلادلفی . (1793 - 1879 م .).
-
گزافه کاری
لغتنامه دهخدا
گزافه کاری . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) گزافکاری . اسراف . تجاوز. بیهوده کاری . و رجوع به گزافکاری شود.
-
گل کاری
لغتنامه دهخدا
گل کاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) نقش و نگار. گل و بوته که بالای جامه و دیوار و مانند آن نمایند. (آنندراج ) : در نگارندگی و گل کاری وحی صنعت مراست پنداری . نظامی .|| گل کاشتن . عمل گُل کار.
-
گستاخ کاری
لغتنامه دهخدا
گستاخ کاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جسور و بی پروا کاری کردن . بی باکانه به کاری دست یازیدن . دلاورانه کارها را انجام دادن : غرور جوانی چو از سر نشست ز گستاخ کاری فروشوی دست .نظامی .
-
گندم کاری
لغتنامه دهخدا
گندم کاری . [ گ َ دُ ] (حامص مرکب ) کاشتن گندم . رجوع به گندم شود.
-
گنه کاری
لغتنامه دهخدا
گنه کاری . [ گ ُ ن َه ْ ] (حامص مرکب ) عمل گنه کار. تقصیرکاری . مجرمی . عصیان . اثم . جرم . بزه کاری : به پاسخ سخن لرزلرزان شنیدز زروان گنهکاری آمد پدید. فردوسی .ز نادانی آمد گنه کاریَم گمانم که دیوانه پنداریَم . فردوسی .خواجه درداده تن بدان خواری از...
-
گنده کاری
لغتنامه دهخدا
گنده کاری . [ گ َ دَ / دِ] (حامص مرکب ) عمل گنده کار. رجوع به گنده کار شود.
-
کتک کاری
لغتنامه دهخدا
کتک کاری . [ ک ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل کتک کار. عمل زدن یکدیگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کتک کاری کردن شود.- کتک و کتک کاری ؛ عمل زدن و مضروب کردن یکدیگر. کار دو نفر که یکدیگر را زنند. رجوع به کتک کاری کردن شود.