کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آژدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آژدن
لغتنامه دهخدا
آژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ از پنبه یا پشم یا با رشته ٔ سیم و زر دوختن زینت یا محکمی را : کشیده پرستنده هر سو رده همه ج...
-
واژههای مشابه
-
اژدن
لغتنامه دهخدا
اژدن . [ اَ ژْ/ژَ/ژِ دَ ] (مص ) آژدن . آجیدن . رجوع به آجیدن و آژدن شود.
-
واژههای همآوا
-
اژدن
لغتنامه دهخدا
اژدن . [ اَ ژْ/ژَ/ژِ دَ ] (مص ) آژدن . آجیدن . رجوع به آجیدن و آژدن شود.
-
جستوجو در متن
-
آژیدن
لغتنامه دهخدا
آژیدن . [ دَ ] (مص ) آژدن . آجیدن .
-
آجدن
لغتنامه دهخدا
آجدن . [ ج ْ / ج ِ دَ ] (مص ) رجوع به آژدن شود.
-
ناژدن
لغتنامه دهخدا
ناژدن . [ دَ ] (مص منفی ) نیاژدن . مقابل آژدن .
-
آجیدن
لغتنامه دهخدا
آجیدن . [ دَ ] (مص ) آجدن . آزدن . آژدن . نگندن . || منقور و مضرس کردن سطح سنگ آسیا با آسیازنه بهتر خرد کردن دانه را. رجوع به آژدن شود.
-
ناژدنی
لغتنامه دهخدا
ناژدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) نیاژدنی . مقابل آژدنی . که درخور آژدن نیست .
-
ژدن
لغتنامه دهخدا
ژدن . [ ژِ دَ ] (مص ) مخفف آژدن : بنزدیک آن گرگ باید شدن همه چرم او را به پیکان ژدن . فردوسی (از جهانگیری ).(در لغت نامه ٔ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن ، به تیر آژدن بوده ).
-
آزیدن
لغتنامه دهخدا
آزیدن . [ دَ ] (مص ) آژدن . آژیدن . آجدن . آجیدن . || رنگ کردن . و بدین معنی شاید مصحف رزیدن باشد. || آزار دادن . آزردن . (برهان ).
-
آزدن
لغتنامه دهخدا
آزدن . [ زْ /زَ / زِ دَ ] (مص ) آژدن . رجوع به آژدن شود. || بی قرار[ ی کردن ]. (مؤیدالفضلاء) : تا هزارآوا از سرو برآورد آوازگوید او را مزن ای باربد رودنوازکه بزاری ّ وی و زخم تو شد از هم بازعابدان را همه در صومعه پیوند نمازتو بدو گوی که ای بلبل خوشگ...
-
واشم
لغتنامه دهخدا
واشم . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از وشم به معنی اندام را بسوزن آژدن و نیله پاشیدن برآن . (منتهی الارب ). خال کوبنده . (از اقرب الموارد).