کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آچار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آچار
لغتنامه دهخدا
آچار. (اِ) پرورده ها و ترشی ها در آب لیمو و سرکه و امثال آن . ترشی . چاشنی : این مرد... آچارها و کامه ها نیکو ساختی ... امیر وی را بنواخت و گفت از گوسفندان خاص پدرم وی بسیار داشت ... یله کردم بدو. (تاریخ بیهقی ).آچار خدای است مزه وْ بوی خوش و رنگ با ...
-
آچار
لغتنامه دهخدا
آچار. (ترکی ، اِ) (ظ. از آچمق ترکی گشودن ) کلید. دست افزار فلزین که بدان چوب پنبه ٔ شیشه و پیچ و مهره های آهنین را باز کنند.
-
جستوجو در متن
-
ریصار
لغتنامه دهخدا
ریصار. (معرب ، اِ) معرب ریچار فارسی به معنی آچار. ج ، رواصیر. (یادداشت مؤلف ). آچار. (دهار). معرب آچار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آچار و ریچار شود.
-
ترشی انداختن
لغتنامه دهخدا
ترشی انداختن . [ ت ُ / ت ُ رُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ترشی گذاشتن . آچار ساختن . پروردن آنچه از میوه ها در سرکه آچار طعام را. آچار کردن سرکه با سبزیها و میوه ها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دختر را ترشی انداختن ؛ بمزاح ، بشوی ندادن و در خانه داشتن او ر...
-
ربید
لغتنامه دهخدا
ربید. [رُ ب َ ] (ع اِ) مربا. حلوا. آچار. (ناظم الاطباء).
-
خنیره
لغتنامه دهخدا
خنیره . [ خ َ رَ ] (اِ) جنسی از اوانی که اکثر گلشکر و آچار در آن دارند. (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
کاورک
لغتنامه دهخدا
کاورک . [ وَ رَ ] (اِ) بار و میوه ٔ کبر باشد و آن شبیه است بخیار کوچک و آن را خیار کبر هم میگویند. در سرکه انداخته آچار سازند و با طعام خورند. (برهان ).
-
پنکوب
لغتنامه دهخدا
پنکوب . [ پ َ ] (اِ) آچار که از مغز جوز و شیر و جفرات سازند ترش بود و در لسان الشعرا بای اخیر نیز فارسی است . (آنندراج ). رجوع به بتکوب شود.
-
ملزام
لغتنامه دهخدا
ملزام . [ م ِ ] (ع اِ) انبر. (مهذب الاسماء). دو چوب که میان آن به آهن بندند و آن نوعی از دست افزار سوزنگر و صیقل گر است . (آنندراج ). کلبتین و انبر و یا آچار که چیزی را بدان محکم گرفته می پیچانند. || پیچ و منگنه . (ناظم الاطباء).
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. [ ک َ وَ ] (اِ) به معنی کَبَر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان ). همان کبر است که رستنیی است و از آن آچار سازند و خورند و پارسی آن است و کبر معرب کور است . (آنندراج ). گیاهی خارناک که کبر نیز گوی...
-
خاک خوار
لغتنامه دهخدا
خاک خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ خاک . کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده ٔ بامور پست : نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماندترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد. ناصرخسرو.خاک خوار است رستنی زآنست کایستاده چنین نگونسار است . ناصرخ...
-
راویز
لغتنامه دهخدا
راویز. (اِ) درخت اشترخار. (الفاظ الادویه ) علف شتر باشد که آنرا شترخار و اشترغاز نیز گویندو بیخ آن را آچار سازند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از رشیدی ). درخت اشترخار که آنرا اشترخار نیز گویند و به خارشتر مشهور است . (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجو...
-
نونو
لغتنامه دهخدا
نونو. [ ن َ / نُو، ن َ / نُو ] (ق مرکب ) نوبه نو. از نو. مکرر. (ناظم الاطباء). تازه به تازه . پیاپی . مدام . متوالیاً. از پی هم : در باغهای پست شده هم بدین امیدنونو همی بنفشه نشانند و نسترن . فرخی .آچار سخن چیست معانی و عبارت نونو سخن آری چو فراز آمد...
-
شترغاز
لغتنامه دهخدا
شترغاز. [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) طرثوث . (تفلیسی ). همان اشترغاز است که بیخ درخت انگدان باشد و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. (برهان ). صمغ شترغاز یااشترغاز آنغوژه است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بیخ گیاهی است که در سرکه نهند و به ری...