کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آویز سولفیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل آویز
لغتنامه دهخدا
گل آویز. [ گ َ ] (نف مرکب ) دست به گریبان . دست به یقه . مرکب است از گلو و آویز. آویختن .
-
کوزه آویز
لغتنامه دهخدا
کوزه آویز. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) هرچیز که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء).
-
کوهه آویز
لغتنامه دهخدا
کوهه آویز. [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) حلقه و یا دوالی که بر زین نصب کرده و گرز را بدان می بندند. (ناظم الاطباء).
-
هم آویز
لغتنامه دهخدا
هم آویز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آورد. هماویز. رجوع به هماویز شود.
-
یک آویز
لغتنامه دهخدا
یک آویز. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) تیغی که کوتاه و پهن باشد. (آنندراج ). شمشیر کوتاه و پهن . (ناظم الاطباء). قسمی شمشیر کوتاه و پهن . (یادداشت مؤلف ).
-
تخت آویز
لغتنامه دهخدا
تخت آویز. [ ت َ ] (ن مف مرکب ) که بر تخت آویخته شود، چون افسر شاهان کهن که بر تخت می آویختند تا بزرگی و سنگینی تاج بر تاجدار گران نیاید : به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی به دولتهای ملک انگیز و تخت آویزافسرها.منوچهری .
-
جامه آویز
لغتنامه دهخدا
جامه آویز. [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چوب رخت . آن چوبی که لباس به آن بیاویزند.
-
جان آویز
لغتنامه دهخدا
جان آویز. (نف مرکب / ن مف مرکب ) جان آویخته . آنچه جان را مقید سازد : از پی نقشهای جان آویزاختران نقش بند و رنگ آمیز.سنائی .
-
دست آویز
لغتنامه دهخدا
دست آویز. [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه همراه آورند و وسیله ٔ مدعای خود سازند. (برهان ). چیزی که تمسک بدان کنند و آنرا وسیله ٔ مدعای خود سازند. (آنندراج ). در لهجه ٔ شوشتر «دس اوویز» گویند، و آن تمسک و سند باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). وسیله . (منتهی...
-
درخت آویز
لغتنامه دهخدا
درخت آویز. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت آویزنده . || (ن مف مرکب ) آویخته از درخت . || (اِ مرکب ) ضُوَع . شوکی . مرغ شب . (زمخشری ).
-
رخت آویز
لغتنامه دهخدا
رخت آویز. [ رَ ] (نف مرکب ) که رخت را بیاویزد. که لباس را بیاویزد. || (اِ مرکب )جارختی . میخ یا آویزه ای که بدان رخت آویزان کنند.
-
شانه آویز
لغتنامه دهخدا
شانه آویز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آویزنده به شانه . که از کتف و شانه فروگذارد. || (ن مف مرکب ) آویخته به شانه . بکتف و منکب فروآویخته . || (حامص مرکب ) آویختن آدمی را بوضعی که دستش بر شانه بندند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). نوعی از تعذیب...
-
شب آویز
لغتنامه دهخدا
شب آویز. [ ش َ] (اِ مرکب ) شباویز. مرغی که به شب خود را به یک پای بیاویزد و حق حق گوید و او را حق گوی نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ سروری ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). نام مرغی که شبها خود را بپا از شاخ درخت آویزد و فریادی کند که از آن حَق ...
-
شست آویز
لغتنامه دهخدا
شست آویز. [ ش َ ] (حامص مرکب ) قسمی از شکنجه که شخص مجرم را از انگشت ابهام آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : چو دام زلف عنبربیز کرده دل صد نافه شست آویز کرده .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
بخت آویز
لغتنامه دهخدا
بخت آویز. [ ب َ ] (نف مرکب )بخت آویزنده . بخت رسان . طالعآور. طالعانگیز. که بخت بدو آویخته باشد. قرین بخت . مقارن اقبال : به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.منوچهری .