کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آویزان آویزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
متنوح
لغتنامه دهخدا
متنوح . [ م ُ ت َ ن َوْ وِ ] (ع ص ) چیزی جنبنده ٔ فروهشته ٔ آویزان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جنبان و لرزان و آویزان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنوح شود.
-
ناویختن
لغتنامه دهخدا
ناویختن . [ ت َ ] (مص منفی ) نیاویختن . ناآویختن . آویزان نکردن .
-
ناویختنی
لغتنامه دهخدا
ناویختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که آویختنی نیست . که از درآویختن و آویزان کردن نیست . مقابل آویختنی .
-
ملسا
لغتنامه دهخدا
ملسا. [ م ِ ] (اِ) طناب و یا چوبی که بر آن چی__زی آویزان می کنند. (ناظم الاطباء).
-
رعث
لغتنامه دهخدا
رعث . [ رَ ع َ ] (ع اِ) سپیدی اطراف دوپاره ٔ گوشت که زیر نرمه ٔ گوش بز آویزان باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پشم رنگین که به هودج آویزان کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشم رنگین . (مهذب الاسماء). گویند:«زین اله...
-
شجب
لغتنامه دهخدا
شجب . [ ش ُ ج ُ] (ع اِ) سه پایه ٔ چوبین که شبان به وی ادات خود را آویزان سازد. (منتهی الارب ). سه چوب که چوپان دلو را بدان آویزان کند. (از اقرب الموارد). || ج ِ شجاب . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجاب شود.
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق َ رَ ] (ع مص ) آویزان دروش گردیدن . گویند: قَرِطَ التیس قَرَطاً؛ آویزان دروش گردید تکه . (منتهی الارب ). قرط التیس قرطاً؛ کان له زنمتان معلقتان فی اذنیه فهو اقرط. (اقرب الموارد).
-
کوزآویز
لغتنامه دهخدا
کوزآویز. (اِ مرکب ) هر چیزی که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به کوزه آویز شود.
-
نشب
لغتنامه دهخدا
نشب . [ ن َ ش ِ ] (ع ص )عَلِق . (از المنجد) (اقرب الموارد). معلق آویزان .
-
دلنگان
لغتنامه دهخدا
دلنگان . [ دِ ل َ ] (ص ) دلنگ . آونگان . آویزان . (از برهان ) (از آنندراج ). آویخته . معلق و رجوع به دلنگ شود.
-
دوشکن
لغتنامه دهخدا
دوشکن . [ ک َ ] (اِ مرکب ) پوشاک کوتاهی که از شانه ها آویزان کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
فروآویختن
لغتنامه دهخدا
فروآویختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) آویزان کردن . آویختن : ازمیان خانه ٔ کعبه فروآویختندشعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی . منوچهری . || آویزان شدن . درآویختن : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل .منوچهری .
-
واردة
لغتنامه دهخدا
واردة. [رِ دَ ] (ع ص ) مؤنث وارد. رجوع به وارد شود. || (اِ) گروه فرودآینده بر آب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || راه در میانه ٔ راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاده . (اقرب الموارد). || شاهراه . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) چهار ...
-
آونگان
لغتنامه دهخدا
آونگان . [ وَ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ . دروا. معلق . آویخته . و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند : رفته با بازوش از تندی ّ مرکب آستین گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین .جلال الدین خوافی .- آونگان شدن ؛ آویز...
-
کجه
لغتنامه دهخدا
کجه . [ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) هر چیزی که نوک آن کج و خمیده باشد. || قلابی که بدان گوشت آویزان کنند. (ناظم الاطباء).