کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آوندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آوندی
لغتنامه دهخدا
آوندی . [ وَ ] (اِ) ظرفی که شراب در آن کنند. (برهان ). || (ص نسبی ) وعائی .
-
جستوجو در متن
-
وعائی
لغتنامه دهخدا
وعائی . [ وِ ] (ص نسبی ) منسوب به وعاء. آوندی .
-
وعایی
لغتنامه دهخدا
وعایی . [ وِ ] (ص نسبی ) وعائی . منسوب به وعاء. آوندی .
-
باروچه
لغتنامه دهخدا
باروچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) پاروچه . نوعی از ظرفی یا آوندی است که در آن گل و لای میبرند. (آنندراج ) (دِمزن ) . آوندی که در آن گل می کشند. گل کش . (ناظم الاطباء).
-
جلیک
لغتنامه دهخدا
جلیک . [ ج َ ] (اِ) گلدان . آوندی که در آن گل میگذارند. (ناظم الاطباء).
-
مکرص
لغتنامه دهخدا
مکرص . [ م ِ رَ ] (ع اِ) شیر دوشه ٔ چرمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند مشکی که در آن شیر دوشند. (از اقرب الموارد). || آوندی است . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). یک نوع آوندی . (ناظم الاطباء).
-
زمزمی
لغتنامه دهخدا
زمزمی . [ زَ زَ ] (ص نسبی ) آوندی که پر از آب زمزم باشد. (ناظم الاطباء).
-
صحنة
لغتنامه دهخدا
صحنة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) بمعنی مصحنه است و آن آوندی است مانند کاسه . (منتهی الارب ). || صحنه . سِن نمایش .
-
طشتک
لغتنامه دهخدا
طشتک . [ طَ ت َ ] (اِ مصغر) آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند. تشتک . تغارچه .
-
غوری
لغتنامه دهخدا
غوری .(اِ) آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند . قوری . (ناظم الاطباء). رجوع به قوری شود.
-
آب پاش
لغتنامه دهخدا
آب پاش . (اِ مرکب ) آوندی که بدان بر زمین و گُل و چمن آب پاشند. رشاشه . آب پاچ .
-
دسرخوری
لغتنامه دهخدا
دسرخوری . [ دِ س ِ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) آوندی خاص خوردن دسر. ظرفی که در آن دسر خورند.
-
سبذة
لغتنامه دهخدا
سبذة. [ س َ ب َ ذَ ] (معرب ، اِ) آوندی است مانند زنبیل . معرب سبد. (منتهی الارب ). سبدنان . (دهار).
-
مصلة
لغتنامه دهخدا
مصلة. [ م ِ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) آوندی که درآن شراب را صاف کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).