کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (ق ) یقیناً. بالقطع. براستی . راست . (صحاح الفرس ). صحیح . بتحقیق . (فرهنگ اسدی ، خطی ). برتحقیق : کسی را که باشد بدل مهر حیدرشود سرخ رو در دو گیتی به آور. رودکی .اگر دیده بگردون برگماردز سهمش پاره پاره گردد آور. بوشعیب .گروه دیگر گفتند ن...
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی...
-
واژههای مشابه
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. (اِ) هر مشتی عموماً. || مشتی که بر دهان شخص زنند خصوصاً. || گردکان و بادام و پسته که مغز آنها تند و تیز شده باشد. (انجمن آرا) (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. (اِخ ) عور. یا در تورات اور کلدانیان شهر و ناحیه ٔ قدیم سومر جنوب بابل . شهر اوردر جنوب عراق نزدیک راه آهن فعلی بین بصره و بغداد واز مراکز مهم فرهنگ سومری و بگفته ٔ تورات محل تولد ابراهیم پیغمبر بوده است . نام این شهر بزرگ که تأسیسش از ازمنه ٔ ...
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. [ اَ ] (ع مص ) جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درآمیختن با زن . (منتهی الارب ). || (اِ) باد شمال و جنوب . (ناظم الاطباء).باد شمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبش ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. [ اَ وَ ] (اِ) فحش و سخن زشت . (ناظم الاطباء). کلام زشت و فحش . (آنندراج ).
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اُوار، به معنی گرمی آفتاب و آتش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. [ اُ وَ ] (ع اِ) ج ِ وُؤره . (منتهی الارب ). || ج ِ اِرَه . (ناظم الاطباء). رجوع به وؤره شود.
-
اور
لغتنامه دهخدا
اور. [ اُرْ ] (اِخ ) ولایتی با 6037 کیلومتر مربع وسعت و 332514 تن جمعیت در شمال فرانسه در نورماندی . مرکزش اورو. (از دایرةالمعارف فارسی ).
-
عرق آور
لغتنامه دهخدا
عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف مرکب ) آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا" گویند: آسپرین عرق آور است . (یادداشت مرحوم دهخدا). مُعِّرق .
-
عطسه آور
لغتنامه دهخدا
عطسه آور. [ ع َ س َ / س ِ وَ] (نف مرکب ) عطسه آورنده . آنچه باعث عطسه زدن شود.
-
کام آور
لغتنامه دهخدا
کام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) پیروز. زورمند مقتدر و بانفوذ. (از ولف ) : کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای .هم از شاه گیتی و کام آوری بدو آمده هرچه نام آوری .فردوسی .
-
کمین آور
لغتنامه دهخدا
کمین آور. [ ک َ وَ ] (نف مرکب ) کمین دار. آنکه کمین می سازد و در کمین می نشیند. (ناظم الاطباء). خداوند کمین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمین و کمین آوردن شود.
-
کمان آور
لغتنامه دهخدا
کمان آور. [ ک َ وَ ] (نف مرکب ) کماندار و کمانکش و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمانور : فرستش تو بر تخت و آرام گیربسان کمان آوری راست تیر. فردوسی .و رجوع به کمانور و کماندار شود.