کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آوخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آوخ
لغتنامه دهخدا
آوخ . [ وَ ] (صوت ، اِ) دریغا. دریغ. افسوس . آواخ . آه . آخ . آوَه . یاحسرتا. آواه . دردا : بدرد دل آوخ که بریان شوندچه بر حال من زار گریان شوند. فردوسی . گفت آوخ ! بفریفت مرا آنکه پدر ما را فریفت . (مجمل التواریخ ).زدم ز عشق رخش پیش از این هزار نواک...
-
آوخ
لغتنامه دهخدا
آوخ . [ وُ ] (اِخ ) نام کوهی است بسرحد غربی ایران ، میان لادین و مرغاب ، نزدیک کوه ماهی هلانه و کوه مورشهیدان .
-
واژههای مشابه
-
اوخ
لغتنامه دهخدا
اوخ . (اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || (عامیانه ) در تداول کودکان جراحت . ریش : دستم اوخ شده .
-
آخ و اوخ
لغتنامه دهخدا
آخ و اوخ . [ خ ُ ] (اِ صوت مرکب ، از اتباع ) حکایت صوت ناله ٔ بیمار و مانند آن .
-
واژههای همآوا
-
اوخ
لغتنامه دهخدا
اوخ . (اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || (عامیانه ) در تداول کودکان جراحت . ریش : دستم اوخ شده .
-
جستوجو در متن
-
آواه
لغتنامه دهخدا
آواه . (صوت ) آوَه ! آوخ !
-
تأویه
لغتنامه دهخدا
تأویه . [ ت َءْ ] (ع مص )(از «أوه ») آوخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آه گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
آواخ
لغتنامه دهخدا
آواخ . (صوت ) آوخ . آه . وای . افسوس . دردا : آواخ ز پیمان و ز پیمانه ٔ او. مولوی .|| (اِ) قسمت . نصیب . (برهان ). || آوای نرم . همس . صوت خفی . حسیس . و رجوع به نرم شود.
-
تأوه
لغتنامه دهخدا
تأوه . [ ت َ ءَوْ وُه ْ ] (ع مص ) آوخ کردن . (زوزنی ).آه گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آه کشیدن . (آنندراج ). شکایت کردن و نالیدن . (از اقرب الموارد).
-
شخاییده
لغتنامه دهخدا
شخاییده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) ریش کرده . (فرهنگ رشیدی ). خراشیده : شخایید رخسار و میکرد آوخ ز سردی آهش شخاییده دوزخ . زراتشت بهرام .رجوع به شخاییدن شود.
-
حس
لغتنامه دهخدا
حس . [ ح َ س س ] (ع صوت ) آخ ! اُخ ! اوخ ! اوف !کلمه ای است که در گاه ناگهان خلیدن خار به تن و سوختن به اخگر و جز آن بر زبان رانند، اظهار تالم را.
-
جان به لب رسیدن
لغتنامه دهخدا
جان به لب رسیدن . [ ب ِ ل َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مشرف بر مرگ بودن . (بهار عجم ) : پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز. سعدی .گر تشنگان بادیه را جان بلب رسدتو خفته در کجاوه بخواب خوش اندری . سعدی .آوخ که بلب رسید...