کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهکرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رَستن و آزادی و رهایی و خلاصی و نجات . (ناظم الاطباء). ماضی رستن یا مصدر مرخم آن . خلاص شدن و نجات یافتن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). گاهی به معنی مصدری یعنی خلاص شدن آید. (از شعوری ج 2 ص 3). || صفه ...
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) رُستن . (ناظم الاطباء). مصدر مرخم رُستن . روییدن و سبز شدن و سبزه از زمین برآمدن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). روییدن . (از فرهنگ جهانگیری ). گاهی به معنی مصدری یعنی روییدن از زمین . (از شعوری ج 2 ص 2...
-
آهک
لغتنامه دهخدا
آهک . [ هََ ] (اِ) پخته و ریزیده شده ٔ سنگی مخصوص که برای محکم کردن بنا در ملاط و شفته و ساروج آمیزند. کلس . اَژه . نوره . جبصین . صاروج . اهک : فرمان کن تا آهک و زرنیخ بسایندبر روت براندای و برون آر همه رت . لبیبی .سنگ البرزرا کند آهک آتش آب پرور تی...
-
اهک
لغتنامه دهخدا
اهک . [ اَ هََ ] (اِ) آهک را گویند و به عربی کلس و نوره خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ). با الف ممدوده : کس چو ز دنیا نبرد سیم و زرپس چه زر و سیم و چه سنگ و اهک . سوزنی .گند دود چراغ و گند اهک هر دو هستند علت سرسام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).و ...
-
رست کردن
لغتنامه دهخدا
رست کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متبلور شدن . (یادداشت مؤلف ).- رست کردن شکر ؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود. || محکم کردن . (یادداشت مؤلف ) : سر خنب کردیم در حال رست سر خود گرفتیم چالاک و چست .نزاری قهستانی (د...
-
سایه رست
لغتنامه دهخدا
سایه رست . [ ی َ / ی ِ رُ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ناز پرورده . (غیاث ). کسی که در ناز و نعمت بگذراند و گرم و سرد روزگار ندیده باشد. (آنندراج ) : اگر نوشته بکویش گذر کند شانی اسیر قامت آن سروسایه رُست شود. ملا شانی تکلو (از آنندراج ).|| مفت خوار و رای...
-
چوب رست
لغتنامه دهخدا
چوب رست . [ رُ ] (ن مف مرکب ) رسته بر چوب . رستنی هائی که بر روی چوب میرویند . (واژه های نو فرهنگستان ).
-
گل آهک
لغتنامه دهخدا
گل آهک . [ گ ِ هََ ] (اِ مرکب ) گل ممزوج به آهک .
-
گل آهک
لغتنامه دهخدا
گل آهک . [ گ ِ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیاه رود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند و دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). || نام محلی است در کنار جاده تهران و فیروزکوه میان رودهن و راه دماوند واقع در 53100گزی تهران است .
-
آب آهک
لغتنامه دهخدا
آب آهک . [ ب ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که در آن مقداری معلوم آهک ریزند و پس از رسوب آب را در معالجات بکار برند.
-
آهک نوره
لغتنامه دهخدا
آهک نوره . [ هََ ک ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوره . واجبی . حنازرد : گفتند این را [ موهای بلقیس سبا را ] به آهک نوره حیلت کنیم ... آنگاه سلیمان آهک نوره به بلقیس فرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
-
آهک نوشادر
لغتنامه دهخدا
آهک نوشادر. [ هََ ک ِ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوره . (محمودبن عمر ربنجنی ).
-
آهک پز
لغتنامه دهخدا
آهک پز. [ هََ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه حرفه اش پختن آهک است . حرّاض . کَلاّس . مکلِّس .
-
آهک پزی
لغتنامه دهخدا
آهک پزی . [ هََ پ َ ] (حامص مرکب ) حرفه ٔ آهک پز. || (اِ مرکب ) کوره ٔ آهک پز.
-
آهک چارو
لغتنامه دهخدا
آهک چارو. [ هََ ] (اِ مرکب ) آهک مخلوط بخاکستر و لوئی که بدان حوض وخزانه ٔ حمام و مانند آن اندایند. آهک ساروج . سارو.