کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهن سای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آهن سای
لغتنامه دهخدا
آهن سای . [ هََ ] (اِ مرکب ) سوهان .
-
واژههای مشابه
-
کلاته آهن
لغتنامه دهخدا
کلاته آهن . [ ک َ ت َ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد. محلی کوهستانی و معتدل است و 138 تن سکنه دارد آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات ،، خشکبار، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
-
کلاته آهن
لغتنامه دهخدا
کلاته آهن . [ ک َ ت ِ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه وارداو شهرستان مشهد. محلی جلگه و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
آهن ایمد
لغتنامه دهخدا
آهن ایمد. [اَ ی ْ م َ ] سِنه . آماج . سکّه . (السامی فی الاسامی ).
-
آهن پولاد
لغتنامه دهخدا
آهن پولاد. [ هََ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ذَکر. جراذ. مقابل نرم آهن ، اَنیث ، اَنیف .
-
آهن تر
لغتنامه دهخدا
آهن تر. [ هََ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهن جوهردار. آهن سبز.
-
آهن نرم
لغتنامه دهخدا
آهن نرم . [ هََ ن ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرم آهن . انیث . انیف .
-
آهن بر
لغتنامه دهخدا
آهن بر. [ هَُ ب ُ ] (نف مرکب ) آهُن بُره . نقاب . نقب زن . آهون بُر.
-
آهن پایه
لغتنامه دهخدا
آهن پایه .[ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) آلتی فلزین مرکّب از چهار دیواره که بر آتش نهند و سیخهای کباب بر آن گردانند بریان کردن را. || بعض فرهنگها بدان معنی دهن دره و خمیازه داده اند. رجوع به آهبنیابه شود.
-
آهن پوش
لغتنامه دهخدا
آهن پوش . [ هََ ] (ن مف مرکب ) آهن پوشیده . پوشیده ٔ به آهن .- آهن پوش کردن شیروانی ؛ پوشیدن آن به تنکه ٔ آهن .
-
آهن تاب
لغتنامه دهخدا
آهن تاب .[ هََ ] (ن مف مرکب ) که با آهن تفته گرم شده باشد.- آب آهن تاب ؛ آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است .
-
آهن تن
لغتنامه دهخدا
آهن تن . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) که تن از آهن دارد : خزروان بدو گفت کاین یک تن است نه آهن تن است و نه آهرمن است .فردوسی .
-
آهن جامه
لغتنامه دهخدا
آهن جامه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد تنک و بپهنای دو انگشت و بیشتر که تخته های صندوق و جز آن را با یکدیگر پیوندند و بمسمار بدوزند. فش . بش . پش . گام . ضبه .
-
آهن جان
لغتنامه دهخدا
آهن جان . [ هََ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش .