کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهسته رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آهسته رو
لغتنامه دهخدا
آهسته رو.[ هَِ ت َ / ت ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) مقابل تندرو.
-
واژههای مشابه
-
آهسته خوی
لغتنامه دهخدا
آهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
-
آهسته خویی
لغتنامه دهخدا
آهسته خویی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حال آهسته خوی .
-
آهسته رای
لغتنامه دهخدا
آهسته رای . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) محتاط. باحزم . || دانا. || با رای رزین .
-
آهسته رایی
لغتنامه دهخدا
آهسته رایی . [ هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته رای . رزانت رای .
-
آهسته کار
لغتنامه دهخدا
آهسته کار. [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بطی ٔ. کند. دیرجُنْب . کر : مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم .عطار.|| متأنی . درنگی . نرم .
-
آهسته کاری
لغتنامه دهخدا
آهسته کاری . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته کار. بطوء. کندی . || تأنی . نرمی . آرامی .
-
جستوجو در متن
-
قطوف
لغتنامه دهخدا
قطوف . [ ق َ ](ع ص ) تنگ گام . آهسته رو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): دابة قطوف ؛ ستور تنگ گام آهسته رو. (منتهی الارب ).
-
کاهل رو
لغتنامه دهخدا
کاهل رو. [ هَِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) سست رو. آنکه آهسته رود. کندرو : کاهل روی چو باد صبا را ببوی زلف هر دم به قید سلسله در کار میکشی .حافظ.
-
مهلاً
لغتنامه دهخدا
مهلاً. [ م َ لَن ْ ] (ع ق ) مصدر است که مفعول مطلق واقع می شود به حذف فعل و فاعل و به معنی امرمستعمل می گردد، ای امهل ؛ یعنی آهسته . (غیاث ) (آنندراج ). آهسته . آهسته رو. آهسته باش . (زمخشری ). آرام .- مهلاً مهلاً ؛ آهسته آهسته . رجوع به مهل شود.
-
لعث
لغتنامه دهخدا
لعث . [ ل َ ع َ ] (ع مص ) آهسته رو گران سنگ گردیدن . العث گشتن . (منتهی الارب ).
-
لباث
لغتنامه دهخدا
لباث . [ ل َ ](ع ص ) فرس لباث ؛ اسب بطی ٔ آهسته رو. (منتهی الارب ).
-
ملایس
لغتنامه دهخدا
ملایس . [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) آهسته رو و درنگ کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).