کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهستهبهعقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهسته
لغتنامه دهخدا
آهسته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص ، ق ) آرام . بی شرور : اوهر، شهرکیست به بر کوه نهاده و با آبهای بسیار، جائی بسیارکشت و مردمانی آهسته . (حدودالعالم ).شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه بادافراه . فرخی .بس آهسته و چابک و بخردندز کنعان بامّ...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ] (ع اِ) روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب ). «جری » و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج ، عِقاب . (از اقرب الموارد). || پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). || پسر پسر. (منتهی الارب ). ولد ولد.(اقرب الموارد). || پاشن...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ] (ع مص ) پی پیچیدن بر کمان . (از منتهی الارب ). «عَقَب » و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت «معقوب » گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر پاشنه ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اق...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عَقَبة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبة شود. || پی که از آن چله ٔ کمان سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پی سفید و پی کمان . (السامی ) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش ). عصب و پی که از آن «وتر» و زه کمان ساز...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) بطنی است از کنانة. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عَقِبی شود.
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع َ ق ِ ] (ع اِ) پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). فرزند. (غیاث اللغات ) : از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابوالقاسم و او را ایضاً عقب نبوده است ... در وجود آمدند و مجموع وفات یافتند و ایشان را عقب نبود. (تاریخ قم 234). ...
-
عقب
لغتنامه دهخدا
عقب . [ ع ُ / ع ُ ق ُ ] (ع اِ) پایان کار. (منتهی الارب ). عاقبت . (اقرب الموارد). سرانجام . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). و از آن جمله است : آیه ٔ کریمه ٔ هوخیر ثوابا و خیر عقبا. (قرآن 42/18).که عاصم و حمزه آن را به سکون قاف و سایر قراء به ضم آن خو...
-
آهسته خوی
لغتنامه دهخدا
آهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
-
آهسته خویی
لغتنامه دهخدا
آهسته خویی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حال آهسته خوی .
-
آهسته رای
لغتنامه دهخدا
آهسته رای . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) محتاط. باحزم . || دانا. || با رای رزین .
-
آهسته رایی
لغتنامه دهخدا
آهسته رایی . [ هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته رای . رزانت رای .
-
آهسته رو
لغتنامه دهخدا
آهسته رو.[ هَِ ت َ / ت ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) مقابل تندرو.
-
آهسته کار
لغتنامه دهخدا
آهسته کار. [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بطی ٔ. کند. دیرجُنْب . کر : مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم .عطار.|| متأنی . درنگی . نرم .
-
آهسته کاری
لغتنامه دهخدا
آهسته کاری . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته کار. بطوء. کندی . || تأنی . نرمی . آرامی .
-
به
لغتنامه دهخدا
به . [ ب َ / ب ِ ] (حرف اضافه ) کلمه ٔ رابطه که مانند حرف بتنهایی استعمال نمی شود و همیشه برسر کلمات دیگر از قبیل اسم و فعل و غیره درمی آید و در این صورت غالباً «ها» را حذف کرده و متصل بکلمات می نویسند، مانند «بشما» و «به شما» و «بخانه » یا «به خانه ...