کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آنبرباریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انبرباریس
لغتنامه دهخدا
انبرباریس . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) زرشک . (از یادداشت مؤلف ). امبربارس . امیربارس . (شعوری ج 1 ورق 111الف ). بپارسی زرشک خوانند و زارج و زرنگ هم خوانند.بهترین آنست که بغایت خود رسیده باشد. (از اختیارات بدیعی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). هو الزرشک و من...
-
واژههای همآوا
-
انبرباریس
لغتنامه دهخدا
انبرباریس . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) زرشک . (از یادداشت مؤلف ). امبربارس . امیربارس . (شعوری ج 1 ورق 111الف ). بپارسی زرشک خوانند و زارج و زرنگ هم خوانند.بهترین آنست که بغایت خود رسیده باشد. (از اختیارات بدیعی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). هو الزرشک و من...
-
جستوجو در متن
-
ارغیس
لغتنامه دهخدا
ارغیس . [ اَ ] (اِ) پوست ریشه ٔ انبرباریس . و رجوع به آارخیس شود.
-
زریک
لغتنامه دهخدا
زریک . [ زِ ] (اِ)بمعنی زرشک باشد و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به زرشک شود.
-
زارج
لغتنامه دهخدا
زارج . [ رِ ] (اِ) زرشک را گویند و آن بار درختی است که در طعام کنند. (برهان قاطع). اسم پارسی انبرباریس است که بزرشک مشهور است . (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری و جهانگیری و نیز رجوع به مخزن الادویه ذیل زرشک شود.
-
بربریس
لغتنامه دهخدا
بربریس . [ ب َ ب َ ] (اِ) امبرباریس . انبرباریس . زرشک . (از یادداشت بخط مؤلف ). نام درختی است یا میوه ٔ آن . (آنندراج ). مأخوذ از ترکی . میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء).
-
اترار
لغتنامه دهخدا
اترار. [ اَ ] (از ع ، اِ) (مصحف اثرار) زرشک . زرَک . (بحر الجواهر). زارَخ . انبرباریس . زنبر. زَنبل . و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همین معنی را داده است . و در نسخ ابن بیطار بقول لکلر...
-
برباریس
لغتنامه دهخدا
برباریس . [ ب َ ] (رومی ، اِ) بربریس . انبرباریس . (منتهی الارب ). زرشک . (ابن بیطار در کلمه ٔآارغیس ). امپرباریس . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). امبرباریس . باریس . انبر. زرنگ . (تاج العروس ). زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به بربریس و رجوع به زرشک شود...
-
زرشک
لغتنامه دهخدا
زرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گوی...
-
اثرار
لغتنامه دهخدا
اثرار. [ اَ ] (ع اِ) به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در تذکره ٔ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است . زرشک . زرک . اثوار. اشوار. زنبر. زنبل . زریک . زرنگ . زراج . زارج . و در برهان قاطع آمده است : اثرا...
-
زنبر
لغتنامه دهخدا
زنبر. [ زَم ْ ب َ ] (اِ) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک ،خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه .(فرهنگ فارسی معین ). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خا...
-
زنبل
لغتنامه دهخدا
زنبل . [ زَم ْ ب َ ] (اِ) بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان ). زنبر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ). زنبر. چارچوبه ٔ خشت و خاک کشی . (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه . (فرهنگ فارسی معین ) : در اعتبار پیشه ٔ برزیگری همی پا بدشکن...
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زِ رِ ] (اِ) زرشک را گویند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (از مفاتیح ). زرشک . درخت زرشک . (ناظم الاطباء).زرک . [ زَ رَ ] (اِ مصغر) زرورق را گویند و آن چیزی است که زنان بر روی پاشند و داخل هر هفت باشد که آن سرمه ،...