کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمیزه
لغتنامه دهخدا
آمیزه . [ زَ / زِ ] (ن مف / نف ) آمیخته . مخلوط. ممزوج . کمیژه : گرد کرده بسی سخن ریزه نیک و بد خیره درهم آمیزه . سنائی .الاخلاس ؛ آمیزه شدن موی یعنی سیاهی با سپیدی آمیختن . (مجمل اللغه ). || پیر و کهل . (برهان ). || (اِمص ) بضاع . وقاع . آمیغ. آمیغه...
-
واژههای مشابه
-
آمیزه مو
لغتنامه دهخدا
آمیزه مو. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) آنکه بعض مویهای سیاه و بعض آن سپید دارد، و آن پس از جوانی باشد. دومو. دومویه . اشمط. شمطاء. با موی جوگندمی : اگر شاه هر هفت کشور بودچو آمیزه مو شد مکدر بود. دقیقی .کمیژه موی . (تاج المصادر بیهقی ).- آمیزه موی شدن ؛ کم...
-
آمیزه موئی
لغتنامه دهخدا
آمیزه موئی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت و کیفیت و چگونگی آمیزه مو.
-
جستوجو در متن
-
آمیژه
لغتنامه دهخدا
آمیژه . [ ژَ / ژِ ] (ن مف / نف ) آمیزه . (برهان ). || شاعر و موزون . (برهان ). || مرکب ، مقابل بسیط. (بهار عجم ). || (اِمص ) آمیغ. صحبت . آرمیدن با. آمیزش با جفت .- آمیژه مو ؛ دومو.
-
اشمط
لغتنامه دهخدا
اشمط. [ اَ م َ ] (ع ص ) مرد سپیدسیاه موی . ج ، شُمط. (منتهی الارب ). مرد دومویه یعنی نیم پیر. (آنندراج ). نیم پیر. (دستوراللغة). آمیزه موی . دوموی . (زوزنی ) (تاج المصادر). مرد دوموی یعنی نیم پیر.دوموی . و انثی شَمْطاء. ج ، شُمْط. (مهذب الاسماء).
-
روذق
لغتنامه دهخدا
روذق . [ رَ ذَ ] (ع اِ) پوست بازکرده از گوشت . (منتهی الارب ). پوست بازکنده شده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || بره ٔ پاکیزه موی پرکنده جهت بریان . (منتهی الارب ). بره ٔ سمیط. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || گوشت پخته با دیگ افز...
-
آمیزش
لغتنامه دهخدا
آمیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن . مزاج . مزج . امتزاج . خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب : جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه . سنائی .مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟ ناصرخسرو. || خلطه . ...
-
دومو
لغتنامه دهخدا
دومو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوموی . کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آمیزه مو. فلفل نمکی . کهل . کهله . دوموی . دومویه . با موی جو گندمی . با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه د...
-
اختلاط
لغتنامه دهخدا
اختلاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آمیخته شدن . (زوزنی ). درهم شدن . امتزاج . اِلتباس . اِلتباک . آمیختن . درآمیختن : سعادت اختلاط زیرکانست ز نادان گر رسد سودی زیانست . ناصرخسرو.همچو در کان خاک و زر کرد اختلاطدر میانشان صد بیابان و رباط. مولوی .و هرجائی اختل...
-
رضا
لغتنامه دهخدا
رضا. [ رِ ] (اِخ ) لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمدبن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ). (منتهی الارب ) . کنیه ٔ او ابوالح...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی...