کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمُخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آمخته
لغتنامه دهخدا
آمخته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مخفف آموخته . تعلیم یافته . یادگرفته : بکشتش بسی دشمنان بی شمارکه آمخته بد از پدر کارزار. دقیقی . || تعلیم داده . یادداده . || در تداول امروزین ، خوکرده . معتاد. خوی گرفته . عادت گرفته .- آمخته شدن ؛ معتاد شدن ...
-
واژههای همآوا
-
آمخته
لغتنامه دهخدا
آمخته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مخفف آموخته . تعلیم یافته . یادگرفته : بکشتش بسی دشمنان بی شمارکه آمخته بد از پدر کارزار. دقیقی . || تعلیم داده . یادداده . || در تداول امروزین ، خوکرده . معتاد. خوی گرفته . عادت گرفته .- آمخته شدن ؛ معتاد شدن ...
-
جستوجو در متن
-
نامخته
لغتنامه دهخدا
نامخته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناآموخته . نیاموخته . مقابل آمخته . رجوع به آمخته و آموخته شود.
-
ناآمخته
لغتنامه دهخدا
ناآمخته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناآموخته . که آمخته و معتاد نیست .
-
خرماگری
لغتنامه دهخدا
خرماگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب )عمل بوجود آوردن خرما. عمل ساختن خرما : خرماگری بخاک که آمخته ست این نغزپیشه دانه ٔ خرما را؟ناصرخسرو.
-
نغزپیشه
لغتنامه دهخدا
نغزپیشه . [ ن َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شیرین کار. که کارش بدیع و هنرمندانه و جالب توجه باشد : خرما گری ز خاک که آمخته ست این نغزپیشه دانه ٔ خرما را.ناصرخسرو.
-
آمختن
لغتنامه دهخدا
آمختن . [ م ُ ت َ ] (مص ) مخفف آموختن . تعلم . یاد گرفتن . || تعلیم . یاد دادن : هرکه نامُخت از گذشت روزگارنیز ناموزد ز هیچ آموزگار. رودکی .بیامد همانگاه نستور شیرنبرده کیان زاده پور زریربکشتش بسی دشمنان بی شمارکه آمخته بد از پدر کارزار. دقیقی .جهان ...
-
آموخته
لغتنامه دهخدا
آموخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آمُخته . یادگرفته . متعلِّم . || فرهخته . مؤدَّب . || مدرَّب . دست آموز. رام شده .مأنوس . مربّی ̍. خوگر. خوگرفته . معتاد : وزآن پس برفتند سیصد سوارپس ِ بازداران همه یوزدار...پلنگان و شیران آموخته بزنجیر زرین دهان...
-
مرتاض
لغتنامه دهخدا
مرتاض . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) کره اسب رام . || ریاضت کننده و صاحب ریاضت . (غیاث اللغات ). ریاضت کشنده . که برای تصفیه و تهذیب نفس ریاضت کشد و تحمل سختی ها کند. || اسب توسنی که به رایضی دهند : تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیه را مرتاض می گرداند. (سندبادنام...
-
خرما
لغتنامه دهخدا
خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟ فردوسی .هر آن ...
-
پیشه
لغتنامه دهخدا
پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) صنعت . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ) (منتهی الارب ). هنر. صنع. طرقة. صناعت . (منتهی الارب ). حرفه . (دهار). کسب . (برهان ). حرفت : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بودروانشان همیشه پراندیش...
-
اند
لغتنامه دهخدا
اند. [ اَ ](عدد مبهم ) شمار مجهول از سه تا نه . (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (از هفت قلزم ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). شمار نامعلوم از سه تا نه . (از ناظم الاطباء). عددی مبهم از سه تا نه . (فرهنگ فارسی معین ). عدد مجهول میان یک و ده . (فرهنگ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...