کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (اِ) مخفف پیرامون .
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (اِخ ) جیحون . آمل . آمو. آموی : چو از رود آمون گذشت آن سپاه برآمد هیاهو ز ماهی بماه . هاتفی .آن رود که خوشتر است از آمون بی شبهه که هست رود سیحون .؟ (از فرهنگها).
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (اِخ ) نام خدای مصریان قدیم ، و کلمه ٔ آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است ) حدس میزنند که همین آمون باشد. || نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر مِنسه که در 22 سالگی بسال 642 ق . م . بسلطنت رسید. || نام یکی از شهرهای قد...
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (ص ) پُر. لب ریز. لبالب . مملو. (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ ] (ع ص ) اشتر ماده ٔ استوارخلقت . (آنندراج ). ناقه ٔ امون ؛ شتر ماده ٔ استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اُمُن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) یکی از خدایان مصر قدیم . (از لاروس ). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه ٔ مصریان بود که ثالوث ، اول آنان بوده است . صورت امون بر ابنیه ٔ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده ...
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) قدیس مصری در قرن چهارم م . (از المنجد).
-
ژوپی تر آمون
لغتنامه دهخدا
ژوپی تر آمون . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از القاب اسکندر کبیر، و شرح آن چنین است : زمانی که اسکندر کبیر در مقدونیه بود خودرا پسر زئوس یا ژوپیتر که بنابر افسانه های قدیم یونان خدای خدایان بود می دانست . از اینرو بعدها که از مصر به معبد آمون رفت کاهن آنجا از ...
-
واژههای همآوا
-
عمون
لغتنامه دهخدا
عمون . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِعَمی یا عَم . (از منتهی الارب ). رجوع به عمی شود.
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ ] (ع ص ) اشتر ماده ٔ استوارخلقت . (آنندراج ). ناقه ٔ امون ؛ شتر ماده ٔ استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اُمُن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) یکی از خدایان مصر قدیم . (از لاروس ). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه ٔ مصریان بود که ثالوث ، اول آنان بوده است . صورت امون بر ابنیه ٔ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده ...
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) قدیس مصری در قرن چهارم م . (از المنجد).