کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آموز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسب آموز
لغتنامه دهخدا
اسب آموز. [ اَ ] (نف مرکب ) رایض . رائض . (مهذب الاسماء).
-
بخشش آموز
لغتنامه دهخدا
بخشش آموز. [ ب َ ش ِش ْ ] (نف مرکب ) بخشش آموزنده . آنکه با داد و دهش فراوان خود، روش و طرز بخشندگی و داد و سخاوت را بدیگران یاد دهد : نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام .حافظ.
-
الفت آموز
لغتنامه دهخدا
الفت آموز. [ اُ ف َ ] (نف مرکب ) الفت دهنده . آموزنده ٔ دوستی . انس دهنده . || (اِخ ) در شعر زیر مراد از آن ، خداوند است : خارخاری در دلت از عشق پیدا میکندالفت آموزی که پنهان کرد آتش را بسنگ .مظفرمیرزا (از بهار عجم ).
-
بازی آموز
لغتنامه دهخدا
بازی آموز. (نف مرکب ) آموزنده ٔ بازی . تعلیم دهنده ٔ بازی . رقص آموز : بازی آموز لعبتان طرازاز پس پرده گشت لعبت باز.نظامی (هفت پیکر ص 280).
-
پرورش آموز
لغتنامه دهخدا
پرورش آموز. [ پ َرْ وَ رِ ] (نف مرکب ) علم و حکمت آموز. اشارت به ذات حق تعالی . صاحب ادب و علم و حکمت . معلم . صاحب مجاهده و سلوک . پیر. مرشد. هادی . (تتمه ٔ برهان ).
-
چینی آموز
لغتنامه دهخدا
چینی آموز. (ن مف مرکب ) آموخته از مردم چین . که داننده ٔ چینی تعلیم کند : این سخن را که چینی آموزست جامه نو کن که فصل نوروزست . نظامی .|| (نف مرکب ) آموزنده ٔ زبان چینی . فراگیرنده ٔ معارف چین .
-
دانش آموز
لغتنامه دهخدا
دانش آموز. [ ن ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) که دانش آموزد. که علم آموزد. که دانش فراگیرد. شاگرد. (غیاث ). شاگرد مدرسه . طالب علم . آموزنده ٔ علم : چو بر دین حق دانش آموز گشت چو دولت بر آفاق پیروز گشت . نظامی .خرد دانش آموز تعلیم اوست دل از داغداران تسلیم...
-
جستوجو در متن
-
نیکی آموزی
لغتنامه دهخدا
نیکی آموزی . (حامص مرکب ) عمل نیکی آموز. امر به معروف . رجوع به نیکی آموز شود.
-
نصیحت آموزی
لغتنامه دهخدا
نصیحت آموزی . [ ن َ ح َ ] (حامص مرکب )عمل نصیحت آموز. رجوع به نصیحت آموز شود : فصل دیگر نصیحت آموزی پادشه را به فتح و فیروزی .نظامی .
-
تتمتا
لغتنامه دهخدا
تتمتا. [ ت َ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند خرس را گویند و آن جانوری باشد صحرایی که آن را گرفته دست آموز کنند. (برهان ).
-
انترن
لغتنامه دهخدا
انترن . [ اَ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) دانش آموز شبانه روزی . || کارآموز. کارورز. (فرهنگ فارسی معین ).
-
الفت پناه
لغتنامه دهخدا
الفت پناه . [ اُ ف َ پ َ ] (ص مرکب ) الفت دهنده . الفت آموز.
-
دربندی
لغتنامه دهخدا
دربندی . [ دَ ب َ ] (حامص مرکب ) دربستن . و به مجاز مشکل تراشی و راه دیگران سد کردن : هنر آموز کز هنرمندی درگشائی کنی نه دربندی .نظامی .
-
مثاقف
لغتنامه دهخدا
مثاقف . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) زیرک و هوشمند و دست آموز در کار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || دانشمند. (ناظم الاطباء).
-
خاشجو
لغتنامه دهخدا
خاشجو. (نف مرکب ) جنگی . جنگ آموز. مردآزمای جنگجو. (ناظم الاطباء). پرخاشگر. پرخاشجو. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 387).