کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمرغ
لغتنامه دهخدا
آمرغ . [ م ُ ] (اِ) مقدار. قدر. ارز. ارج . محل . وزن . منزلت . قیمت . آب . خطر. بها : جوان تاش پیری نیامد بروی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست . ابوشکور. || قلیل . اندک . یسیر. ناچیز : از عمر نم...
-
واژههای مشابه
-
امرغ
لغتنامه دهخدا
امرغ . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ).
-
امرغ
لغتنامه دهخدا
امرغ . [ اَ رَ ] (ع ص )مرد آلوده در رذائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بی آمرغ
لغتنامه دهخدا
بی آمرغ . [ م ُ ] (ص مرکب )بی قدر. بی ارزش . بی ارج . بی بها. بی فائده : جوان تاش پیری نیامد بروی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.رجوع به آمرغ شود.
-
واژههای همآوا
-
امرغ
لغتنامه دهخدا
امرغ . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ).
-
امرغ
لغتنامه دهخدا
امرغ . [ اَ رَ ] (ع ص )مرد آلوده در رذائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
امرق
لغتنامه دهخدا
امرق . [ اَ رَ ] (ع ص ) واحد مُرق . یک گرگ پشم ریخته . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أمرغ . رجوع به أمرغ شود. || ج ِ مَرغاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مرغاء شود.
-
مرغاء
لغتنامه دهخدا
مرغاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمرغ . ج ، مُرغ . (از اقرب الموارد). رجوع به اَمرغ شود.
-
ارزش
لغتنامه دهخدا
ارزش . [ اَ زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از ارزیدن . عمل ارزیدن . || قیمت . بها. (آنندراج ). ارز. ارج . آمرغ . || قدر. || برازندگی . شایستگی . زیبندگی . قابلیت . استحقاق . || اعتبار یک سند یا متاع . پولی که در سند نوشته شده .
-
مردم نژاد
لغتنامه دهخدا
مردم نژاد. [ م َ دُ ن ِ ](ص مرکب ) از نژاد آدم . آدمیزاد. انسان : نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست . فردوسی .تو گوئی که از روی و از آهن است نه مردم نژاد است کآهرمن است . فردوسی .که هر کس که بر دادگر دشمن است نه مردم نژاد است ...
-
آخال
لغتنامه دهخدا
آخال . (اِ) سقط. افکندنی . نابکار. حشو. فضول . بدترین چیزی . (فرهنگ اسدی ، خطی ). و این کلمه صورتی از آشغال متداول امروز است : از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال . کسائی مروزی .از بس گل مجهول که در باغ بخندیدنزدیک همه ...