کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
امرد
لغتنامه دهخدا
امرد. [ ؟ ] (اِخ ) بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیه ٔ شمالی ماد (آذربایجان ) سکونت داشته اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162 و 163).
-
امرد
لغتنامه دهخدا
امرد. [ اَ رَ ] (ع ص ) ساده زنخ . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بی ریش . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ . (آ...
-
واژههای همآوا
-
عمرد
لغتنامه دهخدا
عمرد. [ ع َ رُ ] (ع اِ) رستنیی باشد که کرفس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). کرفس . (ناظم الاطباء).
-
عمرد
لغتنامه دهخدا
عمرد. [ ع َ م َرْ رَ ] (اِخ ) نام اسب وعلةبن شراحیل است . (منتهی الارب ).
-
عمرد
لغتنامه دهخدا
عمرد. [ ع َ م َرْ رَ ] (ع ص ) دراز از هر چیزی . || شادمان . || مرد درشت خوی توانا. || گرگ خبیث . || شتر نجیب توانا بر سیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حرکت سریع و شدید. (از اقرب الموارد).
-
امرد
لغتنامه دهخدا
امرد. [ ؟ ] (اِخ ) بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیه ٔ شمالی ماد (آذربایجان ) سکونت داشته اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162 و 163).
-
امرد
لغتنامه دهخدا
امرد. [ اَ رَ ] (ع ص ) ساده زنخ . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بی ریش . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ . (آ...
-
جستوجو در متن
-
مرد
لغتنامه دهخدا
مرد.[ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمْرَد. رجوع به أمرد شود.
-
مردان
لغتنامه دهخدا
مردان . [ م ُ ] (اِ) جمع امرد است به معنی کودکان ساده رو. (غیاث اللغات ). در فرهنگهای عربی جمع امرد، «مُرد» آمده است .
-
چره
لغتنامه دهخدا
چره . [ چ ُ رَ / رِ ] (ص ) پسر ساده و پسر امرد را گویند. (برهان ) (آنندراج ). پسر ساده روی و امرد. (ناظم الاطباء).
-
گانی
لغتنامه دهخدا
گانی . (ص نسبی ) امرد. بدفعل . || قحبه . (آنندراج ).
-
امردباره
لغتنامه دهخدا
امردباره . [ اَ رَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غلام باره . رجوع به امرد شود.
-
امردباز
لغتنامه دهخدا
امردباز. [ اَ رَ ] (نف مرکب ) غلام باره . رجوع به امرد شود.