کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمده بودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
امده
لغتنامه دهخدا
امده . [ اُ دَ ] (ع اِ) بقیه ٔ چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بقیه از هر چیزی . (از المرجع). || افزونی و زیادتی . (ناظم الاطباء).
-
امدة
لغتنامه دهخدا
امدة. [ اَ م ِدْ دَ ] (ع اِ) تار و رشته ٔ تافته . || مساک کرانه ٔ جامه چون ببافتن گیرند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واهشی آمده
لغتنامه دهخدا
واهشی آمده . [ هَُ م َ دَ / دِ] (مف مرکب ) بهوش آمده . هوشیارشده . (ناظم الاطباء).
-
آمده گوی
لغتنامه دهخدا
آمده گوی . [ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بدیهه گوی .
-
بجان آمده
لغتنامه دهخدا
بجان آمده . [ ب ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناخوش . بی دماغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه پرسی ز جان بجان آمده گلی در سموم خزان آمده . ؟ (از آنندراج ).|| ستوه شده . زله شده . عاجز گشته . رجوع به بجان آمدن شود.
-
برون آمده
لغتنامه دهخدا
برون آمده . [ ب ِ / ب ُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیرون آمده . خارج شده . || بیرون زده . بالاآمده . ورغلنبیده . ورقلنبیده : ای دیده ها چو دیده ٔ غوک آمده برون گوئی که کرده اند گلوی ترا خبه .فرخی .
-
جستوجو در متن
-
مزهزه
لغتنامه دهخدا
مزهزه . [ م ُ زَ زِه ْ ] (ص ) نعت فاعلی منحوت از «زه زه » فارسی . آفرین گوی . زه زه گوینده : پرویز ملک چون سخنی خوب شنیدی آن را که سخن گفتی ، گفتیش که هان زه پرویز گر ایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ تو را جمله مزهزه . منوچهری (دیوان چ دبیرسیا...
-
ایدون
لغتنامه دهخدا
ایدون . [ ای / اَ /اِ ] (ق ) اینچنین . (برهان ) (آنندراج ). اینچنین و بدین طریق . (ناظم الاطباء). همچنین . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) . پهلوی ، اتون بمعنی چنین ، اینگونه ، از ایرانی باستان «آیتونا» ، اوستایی ، «اَئِتَوَنْت » . (از حاشیه ...
-
بودی
لغتنامه دهخدا
بودی . (اِ) بودنه : السلوی ؛ بودی بریان کرده .(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف ).
-
بودی
لغتنامه دهخدا
بودی . (حامص ) وجود و هستی و حقیقت . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
انسی
لغتنامه دهخدا
انسی . [ اُ ] (اِخ ) عبدالرحمن خان بن بختیارخان دهلوی . صوفی و شاعر بود و در 1025 هَ . ق . درگذشت . از اوست :گر دل ز غم دوست سلامت بودی آماجگه تیر ملامت بودی گویند قیامتی و دیداری هست ای کاش که امروز قیامت بودی .(از تذکره ٔ روز روشن چ تهران ص 88).
-
هفتگانی
لغتنامه دهخدا
هفتگانی . [ هََ ] (ص نسبی ) هفت تا هفت تا. آنچه هفت هفت تکرار شود : اگر دورهای هفتگانی هفت تمام بودی واجب کردی که روز بحران روز چهل ودوم و هشتادوچهارم بودی نه چهلم و هشتادم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
شفنان
لغتنامه دهخدا
شفنان . [ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است و در شعر ذیل در ناصرخسرو آمده است : ور به مال اندر بودی هنرو فضل و خطرکوه شفنان ملکی بودی بیدار و بصیر.ناصرخسرو.
-
مژده پذیر
لغتنامه دهخدا
مژده پذیر. [ م ُ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف مژده پذیرنده . که بشارت را دریافت میکند. که قبول مژده میکند. پذیرنده ٔ مژده : گردیده یک اهل دیده بودی دل مژده پذیر دیده بودی .خاقانی .