کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آلود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خواب آلود
لغتنامه دهخدا
خواب آلود. [ خوا / خا] (ن مف مرکب ) آن که بسیار خسبد. خواب آلو. (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه کاملاً بیدار نشده است . (یادداشت بخط مؤلف ). بین نوم و یقظه : کنون ببایدرفتن همی بقهر و سرت پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود. ناصرخسرو.نرگس تر بچشم خواب...
-
خیم آلود
لغتنامه دهخدا
خیم آلود. (ن مف مرکب ) آلوده به خیم . قی آلود. (یادداشت مؤلف ). || چرکدار. چرک . کثافت دار. (یادداشت مؤلف ).
-
خوی آلود
لغتنامه دهخدا
خوی آلود.[ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (ن مف مرکب ) عرق آلود. خیس از عرق . عرقدار. خوی آلوده . (یادداشت مؤلف ).
-
خون آلود
لغتنامه دهخدا
خون آلود. (ن مف مرکب ) ملطخ به دم . (یادداشت مؤلف ). آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). مضرج . (منتهی الارب ) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تودو چشم چشمه ٔ خون گشت و جامه خون آلود. فرخی .دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زودتیغ خون آلود بر با...
-
دامن آلود
لغتنامه دهخدا
دامن آلود. [ م َ ] (ن مف مرکب ) مخفف دامن آلوده . تردامن . فاسق و فاجر. آلوده دامن . گنه کار. دیوان سیاه . و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 261 شود.
-
چشم خون آلود
لغتنامه دهخدا
چشم خون آلود. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم سرخ . || نگاه از روی سفاکی . (ناظم الاطباء).
-
خاک آلود شدن
لغتنامه دهخدا
خاک آلود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد و خاک به کسی یا چیزی نشستن . انعفار. (زوزنی ). اِعتِفار. (مهذب الاسماء). تَتَرﱡب . تَرَب . رَغم . (اقرب الموارد).
-
خاک آلود کردن
لغتنامه دهخدا
خاک آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شی ٔ یا کسی را بخاک آغشتن . تَتریب ، تَعفیر. (اقرب الموارد).
-
خاک آلود گردیدن
لغتنامه دهخدا
خاک آلود گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خاک آلود شدن . رجوع به خاک آلود شدن شود. تَعَفﱡر. اِعتِفار اِنعِفار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد).
-
خون آلود کردن
لغتنامه دهخدا
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
-
واژههای همآوا
-
علود
لغتنامه دهخدا
علود. [ ع َل ْ وَدد ] (ع ص ) مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . (از لسان العرب ). رجوع به عِلودّ شود.
-
علود
لغتنامه دهخدا
علود. [ ع ِل ْ وَدد ] (ع ص ) دراز و بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبیر. (از اقرب الموارد): رجل علودالعنق ؛ مرد درازگردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل علود؛ سخت و قسی . || مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . رجوع به عَلود شود. || بزرگ و س...
-
الود
لغتنامه دهخدا
الود. [ اَل ْ وَ ] (ع ص ) آنکه بسوی عدل میل نکند و منقاد نگردد. سرکش و نافرمانبر. ج ، الواد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به الواد شود. || گردن سطبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). العنق الغلیظ.
-
جستوجو در متن
-
نفطآلود
لغتنامه دهخدا
نفطآلود. [ ن َ ] (ن مف مرکب ) نفت آلود. نفتی . به نفت آلوده شده . رجوع به نفت آلود شود.