کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آفتی
لغتنامه دهخدا
آفتی . [ ف َ ] (اِخ ) تخلص شاعری از مردم تون (فردوس ).
-
واژههای همآوا
-
عفطی
لغتنامه دهخدا
عفطی . [ ع ِ طی ی ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ). الکن . (اقرب الموارد). عِفاطی . عَفّاط. رجوع به عفاط و عفاطی شود.
-
جستوجو در متن
-
ترچین کردن
لغتنامه دهخدا
ترچین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زودتر چیدن و درو کردن زراعت بسبب آفتی که رسیده است چون ملخ و جز آن . گندم و جو و حبوب دیگر را برای آفتی ، زودتر از وقت چیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
گوزشته
لغتنامه دهخدا
گوزشته . [ گ َ/ گُو ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) آفتی است در روی برگ گردو. (یادداشت مؤلف ).
-
گوزکرمه
لغتنامه دهخدا
گوزکرمه . [ گ َ / گُو ک ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) آفتی است که میوه ٔ جوان گردکان را خورد. (یادداشت مؤلف ).
-
عقر
لغتنامه دهخدا
عقر. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ) مرغ که پرش از آفتی که رسیده نروید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ژنگه
لغتنامه دهخدا
ژنگه . [ ژَ گ َ / گ ِ ] (اِ) آفتی که به غله رسد و آن چنان باشد که خوشه ٔ غله از دانه خالی گردد و زرد شود. (برهان ). زنگ .
-
سرخ شته
لغتنامه دهخدا
سرخ شته . [ س ُ ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) آفتی است برگ درخت گردو را. (یادداشت مؤلف ).
-
سوگل
لغتنامه دهخدا
سوگل . [ گ َ ] (اِ) زردی باشد که بسبب آفتی در کشت زار افتد. (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به سوکک شود.
-
سولک
لغتنامه دهخدا
سولک . [ ل َ ] (اِ) زردی که بسبب آفتی بر غله زار افتد. (برهان ) (آنندراج ). سوگل . (جهانگیری ). رجوع به سوکل و سوگل شود.
-
ضمج
لغتنامه دهخدا
ضمج . [ ض َ م َ ] (ع اِ) آفتی است که بمردم رسد. (منتهی الارب ). علتی است . (منتخب اللغات ).
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اَ ] (ع اِ) نوعی درخت که در گرما می روید. || آفتی است که به خرمابن عارض شود. (منتهی الارب ).
-
تاریک کردن
لغتنامه دهخدا
تاریک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره کردن . تار کردن : اغطاش ؛ تاریک کردن شب را. (منتهی الارب ) : گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک . سعدی .رجوع به تاری کردن شود.