کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آغوش
لغتنامه دهخدا
آغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ . فردوسی .گرفتش به آغوش کاوس شاه ز زالش ب...
-
واژههای مشابه
-
هم آغوش
لغتنامه دهخدا
هم آغوش . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم : گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش . نظامی .چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش . نظامی .گربا دگری شدی هم آغوش ما را به زبان مکن فراموش . نظامی ...
-
تهی آغوش
لغتنامه دهخدا
تهی آغوش . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) خالی بودن آغوش از معشوق . (آنندراج ). محروم از معشوقی که در آغوش گیرد. (ناظم الاطباء). تنها. بی کس . بی یار : بر تهی آغوشی خود آه حسرت می کشم هرکجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را.صائب (از آنندراج ).
-
نازک آغوش
لغتنامه دهخدا
نازک آغوش . [ زُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای بر و آغوش نرم و ملایم باشد. (ناظم الاطباء). نرم بر. نرم تن . لطیف اندام . نازک بدن : به شیرینی از گلشکر نوش تربه نرمی ز گل نازک آغوش تر.نظامی .
-
تنگ آغوش
لغتنامه دهخدا
تنگ آغوش . [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه آغوش تنگ داشته باشد. (آنندراج ). سخت در آغوش گرفته . (ناظم الاطباء) : نسیم لطف بهار از شمار بیرون است فغان که غنچه ٔ این باغ تنگ آغوش است . صائب (از آنندراج ).رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای همآوا
-
آقوش
لغتنامه دهخدا
آقوش . (اِ) ببر و شیر و پلنگ و یوز، و مطلق سباع . (بعض فرهنگهای نو).
-
جستوجو در متن
-
آگش
لغتنامه دهخدا
آگش . [ گ ُ ] (اِ) آغوش .
-
هم کنار
لغتنامه دهخدا
هم کنار. [ هََ ک ِ ] (ص مرکب ) هم آغوش . (آنندراج ).
-
آغش
لغتنامه دهخدا
آغش . [ غ ُ ] (اِ) مخفّف آغوش .
-
آغوشتن
لغتنامه دهخدا
آغوشتن . [ ت َ ] (مص ) در آغوش گرفتن . (از شعوری ).
-
محتضن
لغتنامه دهخدا
محتضن . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع اِ) کنار. (مبنیاً للمفعول ) (منتهی الارب ). کنار و آغوش . || عاج . || (ص ) نعت مفعولی از احتضان . || در آغوش گرفته شده و در کنار گرفته شده . (ناظم الاطباء).
-
هم آغوشی
لغتنامه دهخدا
هم آغوشی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همخوابی .هم آغوش شدن . اعتناق . معانقه . (یادداشتهای مؤلف ).