کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آغش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آغش
لغتنامه دهخدا
آغش . [ غ ُ ] (اِ) مخفّف آغوش .
-
واژههای مشابه
-
اغش وهادان
لغتنامه دهخدا
اغش وهادان . [ ] (اِخ ) ملک گیلان بزمان کیخسرو. (از قابوسنامه ).
-
واژههای همآوا
-
عقش
لغتنامه دهخدا
عقش . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن چوب را. || فراهم آوردن شتران را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
عقش
لغتنامه دهخدا
عقش . [ ع َ /ع َ ق َ ] (ع اِ) تره ای است . (منتهی الارب ). بقله ای است . (از اقرب الموارد). || سرشاخه های انگور.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بار پیلو. (منتهی الارب ). میوه ٔ اراک . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اغشاش
لغتنامه دهخدا
اغشاش . [ اِ ] (ع مص ) شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن : اغششتُه ُ عن حاجته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشتاب داشتن کسی را: اغشه عن حاجته ؛ اعجله .(از اقرب الموارد). || در غش انداختن کسی را: اغش زیداً؛ اوقعه فی الغش . (از اقرب الموارد).
-
گرسیوز
لغتنامه دهخدا
گرسیوز. [ گ َ سی وَ ] (اِخ ) کرسیوز، در اوستا کرسوزده (از دو جزء: کرسه ، لاغر و اندک ، و زده ، قوت ، پایداری ) به معنی استقامت و پایداری کم دارنده . نام برادر افراسیاب است . (یشتها پورداود ج 1 ص 211) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام برادر افراسیاب ا...
-
اسبار
لغتنامه دهخدا
اسبار. [ اَ ] (اِخ ) یا اسپار یا اسفاربن شیرویةالدیلم . مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان ، آگاه باش که چون اسباربن سیرویة الدیلم ، بر شهر ری و نواحی آن مستولی شد مرداویج بن زیار الجیلی با وی بود از فرزندان پادشاه گیلا...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) بلخی . عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد:بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بیان او مقید. در صفت انگشت معشوقه میگوید:انگشت را ز خون دل من زند خضاب کفی کز او بلاء تن و ج...
-
گستهم
لغتنامه دهخدا
گستهم . [ گ ُت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) در پهلوی ویستخم یا ویستهم . این نام در اوستا به قول دارمستتر به صورت ویستئورو آمده که یکی از ناموران ایران است از خاندان نوذر (بند 102 فروردین یشت ) این کلمه ٔ اوستایی لفظاً بمعنی گشوده و منتشرشده میباشد. (یشته...
-
گ
لغتنامه دهخدا
گ . (حرف ) گاف یا کاف غیرصریحه که عرب آن را قاف معقوده گوید و در یمن آن را تلفظ کنند چون فارسی زبانان . حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است . این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را = ک (بیست ) گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است . عبدالرشید ت...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...