کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آصفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آصفی
لغتنامه دهخدا
آصفی . [ ص َ ] (اِخ ) از شعرای عصر تیموری ، پدرش خواجه نعمةاﷲ وخود او از مقربان سلطان مذکور بوده و در اواخر عهد بخدمت سلطان حسین بایقرا پیوسته است . دیوانی بزرگ و چند مثنوی دارد. امیرعلی شیر نوائی او را در تذکره یادکرده است . وفات او به سال 920 یا 92...
-
واژههای مشابه
-
اصفی
لغتنامه دهخدا
اصفی .[ اَ فا ] (ع ن تف ) صافی تر. (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). روشن تر : لأن تلک الاجسام احسن ترکیباً واجود هنداماً و اصفی جوهراً. (رسائل اخوان الصفا).صافیست جام خاطر در دور آصف عهدقم فاسقنی رحیقاً اصفی من الزلال . حافظ.- امثال : اصفی من الدمعة . (...
-
واژههای همآوا
-
اصفی
لغتنامه دهخدا
اصفی .[ اَ فا ] (ع ن تف ) صافی تر. (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). روشن تر : لأن تلک الاجسام احسن ترکیباً واجود هنداماً و اصفی جوهراً. (رسائل اخوان الصفا).صافیست جام خاطر در دور آصف عهدقم فاسقنی رحیقاً اصفی من الزلال . حافظ.- امثال : اصفی من الدمعة . (...
-
اسفی
لغتنامه دهخدا
اسفی . [ اَ س َ ] (اِخ ) شهری در ساحل بحر محیط در اقصای مغرب . (معجم البلدان ). قصبه و اسکله ای در مغرب اقصی در کنار بحر محیط اطلس در مملکت مراکش 160 هزارگزی مغرب شهر مراکش . شهرکی معمور است و با اینکه از آب جاری محروم و آب چاههای آن شور است معهذا دا...
-
اسفی
لغتنامه دهخدا
اسفی . [ اَ س َ فا ] (ع صوت ) یا اسفی ! وای من ! اندوه من ! دریغا! واحرباء : و تولّی عنهم و قال یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فَهو کظیم . (قرآن 84/12)؛ و روی گردانید از ایشان و گفت ای اندوه من بر فراق یوسف و سفید شد چشمهای او از اندوه پس او...
-
اسفی
لغتنامه دهخدا
اسفی . [ اَ فا ] (ع ص ) اسب کم موی پیشانی . (منتهی الارب ). آن اسب که موی پیشانیش اندک باشد. مؤنث : سَفْواء. (مهذب الاسماء). || استر شتاب تیزرو. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
افسانه ساختن
لغتنامه دهخدا
افسانه ساختن . [ اَ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب )مشهور ساختن . شهره گردانیدن . سمر کردن : گر ساخت کوهکن را افسانه عشق شیرین پیدا کنیم ما هم افسانه ساز دیگر. آصفی شیرازی (از ارمغان آصفی ).افسون پندگویان افسانه ساخت ما رابا آن پری بگوئید تا در برابر آید.ف...
-
جای بستن
لغتنامه دهخدا
جای بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن مکان . (ارمغان آصفی از بهار عجم ). جای دادن . جای معین کردن : به تخت جم نمی گنجید ذات قهرمان حق بعزت خانه ٔ عرش مجیدش جایگاه بستند.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
افسون آموختن
لغتنامه دهخدا
افسون آموختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) سحر و عزیمت آموختن . مکر و حیله فراگرفتن . (از ارمغان آصفی از بهار عجم ) : نمیدانم بهارآموخت طفلان را چه افسونی که در هر خانه می بینیم زنجیری و مجنونی .مظهر دهلوی (از ارمغان آصفی ).
-
وا
لغتنامه دهخدا
وا. (ص ) گشاده . باز : مغان گشاده در فیض و بسته در مرتاض که باد وا همه درهای فیض بر فیاض .آصفی .
-
جبین گرفتن
لغتنامه دهخدا
جبین گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رو ترش کردن . (از بهارعجم ) (از ارمغان آصفی ). و رجوع به جبین گرفته شود.
-
جامه کردن
لغتنامه دهخدا
جامه کردن . [ م َ/ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جامه در بر کردن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ). رجوع به جامه در بر کردن شود.