کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشیان
لغتنامه دهخدا
آشیان . (اِ) آشیانه . خانه ٔ مرغ . لانه ٔ مرغ . مأوای طیر. آموت . کابک . کابوک . پدواز. تکند. عش ّ. وکر.وکنه . اُکنه . وقنه . موکن . فراش . موکنه : بدان هر عمود آشیانی بزرگ نشسته برو سبز مرغ سترگ . فردوسی .در آشیان چرخ دو مرغان زیرکندکاندر فضای ربع ...
-
واژههای مشابه
-
اشیان
لغتنامه دهخدا
اشیان . [ اُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشیان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، که در 14 هزارگزی جنوب فلاورجان و 4 هزارگزی شوسه ٔ مبارکه به اصفهان واقع است و محلی جلگه ، معتدل و دارای 458 تن سکنه میباشد. مذهب مردم آن شیعه و زبان آنان فارسی است . آب آن...
-
اشیان
لغتنامه دهخدا
اشیان . [ اُش ْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در 12000 گزی جنوب لنگرود و 2000 گزی باختر بجارپس واقع و منطقه ٔ جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و سکنه ٔ آن 217 تن است که شیعه اند و بلهجه ٔ گیلکی و فارسی سخن میگویند. ...
-
اشیان
لغتنامه دهخدا
اشیان . [ اُش ْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به کوه قلعه بزی و کوه دیزی (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان یا دهستان اشترجان است )، و از...
-
گسسته آشیان
لغتنامه دهخدا
گسسته آشیان . [ گ ُس َس ْ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) طائری که به سبب خراب شدن آشیان از آشیان خود به دور افتاده باشد : ما و تو دو نو [ کذا ] اسیر جائیم مرغان گسسته آشیانیم .فیضی (از بهار عجم ).
-
کرامت آشیان
لغتنامه دهخدا
کرامت آشیان . [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) که در بزرگواری و عزت و کرامت مکان دارد : ملازمان آستان کرامت آشیان مبتهج و شادمان . (حبیب السیر ج 3 ص 323).
-
عرش آشیان
لغتنامه دهخدا
عرش آشیان . [ع َ ] (ص مرکب ) دارای آشیانی به بلندی عرش . آنکه به عرش خانه و آشیانه دارد. (فرهنگ فارسی معین ). || وصفی رحمت آمیز که از پس ذکر نام مرده کنند.
-
غم آشیان
لغتنامه دهخدا
غم آشیان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) غمخانه . آشیان غم . مجازاً بمعنی دنیا : دشمن بغلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو درین غم آشیان آمده ام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم . (منسوب به خیام ).و در غم آشیان دنیا این چه سرور و ارتیاح است ...
-
هفت آشیان
لغتنامه دهخدا
هفت آشیان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنقر شهرستان کرمانشاهان دارای 350 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله ، حبوب و توتون است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
هم آشیان
لغتنامه دهخدا
هم آشیان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو مرغ یا حیوان که در یک آشیان زیست کنند، و به کنایه دو یار همنشین و همخانه را گویند : باز سپید با مگس سگ هم آشیان خاک سیاه بر سر بخت نژند او. خاقانی .میخواستمی کز این جهانم باشدچو توئی هم آشیانم . نظامی .اول شب نظاره گاه...
-
زاغ آشیان
لغتنامه دهخدا
زاغ آشیان . (اِ مرکب ) مقلوب آشیان زاغ . آشیانه ٔ زاغ . لانه ٔ زاغ : سعدی بقدر خویش تمنی وصل کن سیمرغ ما چه لائق زاغ آشیان تست .سعدی .
-
طرب آشیان
لغتنامه دهخدا
طرب آشیان . [ طَ رَ ] (اِ مرکب ) مکان سرور و طرب : سِزَدَم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد.حافظ.
-
ملایک آشیان
لغتنامه دهخدا
ملایک آشیان . [ م َ ی ِ ] (ص مرکب ) جایی که فرشتگان آشیان دارند. آنجا که فرشتگان مقام دارند : او را مقید به آستان ملایک آشیان روانه خواهیم نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 579).
-
ملائک آشیان
لغتنامه دهخدا
ملائک آشیان . [ م َ ءِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک آشیان شود.