کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشپز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشپز
لغتنامه دهخدا
آشپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه شغلش پختن طعام است . خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی . طباخ . باورچی . پزنده . خوراک پز. خورده پز.- امثال :آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی مزه .
-
جستوجو در متن
-
باورجی
لغتنامه دهخدا
باورجی . [ وَ ] (اِ) آشپز. و رجوع به باورچی شود.
-
سرپائی
لغتنامه دهخدا
سرپائی . [ س َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جماع و مباشرت . || فاحشه که به تشخیص وجه برای یک جماع آرند. (آنندراج ). || بیمار سرپائی ؛ بیماری که با مراجعه به بیمارستان دارو میگیرد و نیازی به خوابیدن ندارد. مقابل بیماربستری . || خادمه ٔ غیر آشپز. خادمه ای که ...
-
دیگ بند
لغتنامه دهخدا
دیگ بند. [ ب َ] (نف مرکب ) ایاقچی و شاگرد آشپز. (ناظم الاطباء).
-
دیگ انداز
لغتنامه دهخدا
دیگ انداز. [ اَ ](نف مرکب ) طباخ و آشپز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سیلانچه
لغتنامه دهخدا
سیلانچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) طباخ . آشپز. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
آشپزباشی
لغتنامه دهخدا
آشپزباشی . [ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از فارسی ِ آشپز، طباخ + ترکی ِ باشی ، سر و رئیس ) رئیس طباخان .
-
پیش لنگ
لغتنامه دهخدا
پیش لنگ . [ ل ُ ] (اِ مرکب ) پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و امثال ایشان بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش محفوظ ماند. پیش بند. پیش لنگی .
-
طابخ
لغتنامه دهخدا
طابخ . [ ب ِ ] (ع ص ) تب سخت گرم . (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). تب تُند. || طبّاخ . آشپز. دیگ پز. خوالیگر. مطبخی .
-
خوراک پز
لغتنامه دهخدا
خوراک پز. [ خوَ / خ ُ پ َ] (نف مرکب ) پزنده ٔ خوراک . آشپز. طباخ . || طباخی که طعامهای خارجیان پزد. (یادداشت مؤلف ).
-
خوردپز
لغتنامه دهخدا
خوردپز. [ خوَرْدْ / خُرْدْ پ َ ] (نف مرکب ) پزنده ٔ خوردنی که بعربی طباخ گویند. آشپز، و آن را خوردی پز نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به خوردی پز شود.
-
خورده پز
لغتنامه دهخدا
خورده پز. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) مطبخی . طباخ . آشپز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوردی پز. خوراک پز.
-
طاهی
لغتنامه دهخدا
طاهی . (ع ص ) گوشت پز. بریان ساز. || نان پز. || پزنده ٔ هر نوع خوراکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طباخ . آشپز. دیگ پز. ج ، طهاة. (مهذب الاسماء).
-
پزنده
لغتنامه دهخدا
پزنده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) طباخ . طأهی . خوالیگر. دیگ پز. آشپز. باورچی . خوراک پز. || آنچه بر زخم و جراحت نهند. پختن مادّه را مرهم . ملهم . (برهان ).