کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشوب گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشوب گر
لغتنامه دهخدا
آشوب گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) فتنه جوی . فتان .
-
واژههای مشابه
-
اشوب
لغتنامه دهخدا
اشوب . [ اُ ] (معرب ، اِ) (از اسپانیولی ) باقیمانده ٔ نسوج کتان و کنف .- اُشوب القِنَّم ؛ باقیمانده ٔ نسوج شاهدانه ٔ هندی . بنگ .در برخی از لغت نامه ها این کلمه بصورتهای اُشْتُب ّ و اشطوپة و لشطوب نیز آمده است . (از دزی ج 1 ص 26). و رجوع به اشتب شود...
-
آشوب انگیز
لغتنامه دهخدا
آشوب انگیز. [ اَ ] (نف مرکب ) فتنه انگیز.
-
آشوب انگیزی
لغتنامه دهخدا
آشوب انگیزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) فتنه انگیزی .
-
آشوب طلب
لغتنامه دهخدا
آشوب طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) فتنه جو. انقلاب خواه .
-
آشوب طلبی
لغتنامه دهخدا
آشوب طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) فتنه جوئی . انقلاب و شورش خواهی .
-
آشوب گری
لغتنامه دهخدا
آشوب گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) فتنه جوئی . فتّانی .
-
آشوب گستر
لغتنامه دهخدا
آشوب گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) فتّان : چون موی زنگیش سیه و کوته است روزاز عشق ترک هندوی آشوب گسترش .خاقانی .
-
آشوب گستری
لغتنامه دهخدا
آشوب گستری . [ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) فتّانی .
-
دل آشوب
لغتنامه دهخدا
دل آشوب . [ دِ ] (نف مرکب ) دلاشوب . دل آشوبنده . آشوب کننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب آشوب و بهم برآمدن دل گردد. مهوع . || نگران کننده . مضطرب سازنده ٔ دل . مشوش دارنده ٔ دل . برهم زننده ٔآرامش دل . ازبین برنده ٔ سکون و قرار دل : زیرا که به از عمر بود...
-
درون آشوب
لغتنامه دهخدا
درون آشوب .[ دَ ] (نف مرکب ) برهم زننده ٔ جمعیت خاطر. آنچه مایه ٔ نگرانی و افسردگی و اضطراب خاطر شود : بلائی زین درون آشوب تر نیست که رنج خاطر است ار هست ور نیست . سعدی .|| آنچه مزاج را از اعتدال بگرداند و معده را منقلب سازد و تهوع آرد.
-
رزم آشوب
لغتنامه دهخدا
رزم آشوب . [ رَ ] (اِخ ) ابوحرب رزم آشوب بن زیاد الجبلی . رجوع به شرح حال محمدبن احمد الغندجانی در معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 297 شود.
-
رزم آشوب
لغتنامه دهخدا
رزم آشوب . [ رَ ] (نف مرکب ) رزمجو. رزم آزموده . رزم آور. جنگ آور. (یادداشت مؤلف ).
-
آل و آشوب
لغتنامه دهخدا
آل و آشوب . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) هیاهو. هرج و مرج .