کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشناگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشناگر
لغتنامه دهخدا
آشناگر. [ ش ْ / ش ِ گ َ ] (ص مرکب ) شناگر. آشناور. شناور. سباح . آب باز.
-
واژههای مشابه
-
اشناگر
لغتنامه دهخدا
اشناگر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) شناگر. سباح . اشناور. شناور. بر آب رونده . (سروری ). و رجوع به اشناور شود.
-
واژههای همآوا
-
اشناگر
لغتنامه دهخدا
اشناگر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) شناگر. سباح . اشناور. شناور. بر آب رونده . (سروری ). و رجوع به اشناور شود.
-
جستوجو در متن
-
اشناور
لغتنامه دهخدا
اشناور. [ اَ وَ ] (ص مرکب ) مخفف آشناور.شناگر. شناور. شناکننده . آشناور. سباح . بر آب رونده . و رجوع به شناگر و آشناور و اشناگر و شناور شود.
-
شناگر
لغتنامه دهخدا
شناگر. [ ش ِ گ َ ] (ص مرکب ) آشناگر. آشناور. شناور. شنوگر. آب ورز. سباح . آب باز. شناکننده . او که شنا کند. (یادداشت مؤلف ). کسی که در آب شنا کند. آب آشنا.- امثال : آب نمی بیند اگرنه شناگر قابلی است . || آنکه شغلش شنا کردن است . و آن غیر شناور است...
-
سابح
لغتنامه دهخدا
سابح . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) شناور. شناگر. مرد شناکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا : آن سکون سابح اندر آشنابه ز جهد اعجمی با دست و پا. (مثنوی ).|| اسب ، بدان جهت که در رفتار شنا میکند....
-
آشناور
لغتنامه دهخدا
آشناور. [ ش ْ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ) شناور. آشناگر. شناگر. آب باز. سابح . سَبّاح : روان اندر او کشتی و خیره مانده ز پهنای او دیده ٔ آشناور. فرخی .بریگ اندر همی شد مرد تازان چو در غرقاب مرد آشناور. لبیبی .آن آشناوشی که خیال است نام اودر موج آب دیده ٔ من...
-
شناور
لغتنامه دهخدا
شناور. [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج ) : شناور باشی از هر آب مگذرکه اندر آب پر میرد شناور. ناصرخسرو.تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد. خاقانی .بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی بی دست شناو...