کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشغال گیر میله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آشغال برچین
لغتنامه دهخدا
آشغال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشخال برچین . آنکه خاش و خش از معابر برچیند چون پاره های جامه و خرده های چوب و پوست انار و مانند آن و با فروش آن معاش او باشد. || مجازاً و بتحقیر، سخت بی سروپا.
-
آشغال کله
لغتنامه دهخدا
آشغال کله . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) افکندنیها از استخوانهای خرده و غضروفها و مانند آن از طعام موسوم به کیپا و کله پاچه . || (ص مرکب ) سخت بی ارز. بسی بی سروپا (مردم ).
-
اشغال داشتن
لغتنامه دهخدا
اشغال داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) در تصرف داشتن . متصرف بودن .
-
جستوجو در متن
-
برق گیر
لغتنامه دهخدا
برق گیر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیک ) پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیله ٔ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محفوظ دارند. مخترع آن فرانکلین آمریکائی است .اساس آن میله ٔ طویلی است از آهن که آنرا بر فراز عمارت نصب کنند و این...
-
مزوله
لغتنامه دهخدا
مزوله . [ م ِ / م َ وَ ل َ ] (ع ، اِ) ساعت شمسی . ساعت شمسیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ساعت آفتابی . شاخص . ابزاری که دارای یک تیغه یا میله ٔ عمودی است و این تیغه یا میله در مرکز صفحه ای مدور افقی استوار شده و بوسیله ٔ سایه ای که بر اثر تابش نور...
-
سخت گیر
لغتنامه دهخدا
سخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گیری بود سخت میر. نظامی .نیست غم گر دیر بی او مانده ای دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای . مولوی ...
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...
-
نیم ذرع
لغتنامه دهخدا
نیم ذرع . [ ذَ ] (اِ مرکب ) میله ای آهنین یا چوبین معادل نصف ذرع که بدان پارچه و امثال آن اندازه گیرند.
-
کرگ گیر
لغتنامه دهخدا
کرگ گیر. [ ک َ ] (نف مرکب ) کرگ گیرنده . شجاع . (یادداشت مؤلف ) : جز تو نگرفت کرگ را به کمندای ترا میر کرگ گیر لقب .فرخی .
-
چله گیر
لغتنامه دهخدا
چله گیر. [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ چله . || (اِ مرکب ) زه گیر، و آن انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان انگشت نر (ابهام ) در آن کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). ختیعة. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
ویش
لغتنامه دهخدا
ویش . [ ] (اِ) موش گیر. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). غلیواج . زغن .
-
ذوجنبة
لغتنامه دهخدا
ذوجنبة. [ جَم ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) رجل ذوجنبة، ای ذواعتزال عن الناس . گوشه گیر. منزوی .
-
خوی گیر
لغتنامه دهخدا
خوی گیر. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ) عرق گیر. گیرنده ٔ عرق . خوی چین . || (اِ مرکب ) جامه ای که بزیر زین اسب پوشند تاخوی بخود کشد. لبد. قتب . لِکاف . اِکاف . وِکاف . قُرطان . مرشحه . مرشح . ترلیک . نمدزین . (یادداشت مؤلف ).
-
گیر کردن
لغتنامه دهخدا
گیر کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، به مانعی برخورد کردن . به سبب مانعی از حرکت بازایستادن . حرکت چیزی به سبب اصطکاک یا برخورد با مانعی کند و یا متوقف شدن .- گیر کردن چیزی در جایی ؛ فروماندن وبیرون نیامدن چیزی در جائی ، همچون گیر کردن لق...