کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آشاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آشاب
لغتنامه دهخدا
آشاب . (اِ مرکب ) آشام . آبچلو. آبریس .
-
واژههای همآوا
-
عشاب
لغتنامه دهخدا
عشاب . [ ع َش ْ شا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم مرادی قرطبی ، مکنی به ابوالعباس و مشهور به عشاب . مقری ٔ و از اهالی قرطبه بود و به سال 649 هَ .ق . متولد شد. صاحب تونس او را به وزارت گماشت . سپس به اسکندریه رفت و در آنجا بسال 736 هَ .ق . درگذشت . او...
-
عشاب
لغتنامه دهخدا
عشاب . [ ع َش ْ شا ] (ع ص ) گیاه شناس . نباتی . حشائشی . حشاش . شجار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
اشعب
لغتنامه دهخدا
اشعب . [ اَ ع َ ] (اِخ ) طمّاع . نام کسی که در طمع ضرب المثل است . مثال : شمااز اشعب طمّاع گذراندید. (فرهنگ نظام ). مردی از مدینه و مولای عثمان بن عفان بود و طمع بسیار داشت ، بدان سان که به وی مثل میزدند و این امثال درباره ٔ اوست :هو اطمع من اشعب .لا...
-
اشعب
لغتنامه دهخدا
اشعب . [ اَ ع َ ] (ع ص ) تیس اشعب ؛ قچقار که میان دو شاخ آن بعد بسیار بود. ج ، شُعْب . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
آب چلو
لغتنامه دهخدا
آب چلو. [ چ ِ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) آبی که برنج در آن جوشیده باشد و آن را آبریس و آشام و آشاب نیز گویند.
-
آبریس
لغتنامه دهخدا
آبریس . (اِ مرکب ) (از: آب + ریس ، ریشه ٔ کلمه ٔ ارز و رُز به معنی برنج ) آشام . آشاب . آب چلو.
-
اشابة
لغتنامه دهخدا
اشابة. [ اِ ب َ ] (ع مص ) سپید کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ). سپید کردن سر را: اشاب رأسه و برأسه . (منتهی الارب ). || خداوند فرزند پیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). صاحب فرزندان پیر شدن : اشاب الرجل . (از منتهی الارب ). || پیر کردن .
-
آشام
لغتنامه دهخدا
آشام . (نف مرخم ) مخفف آشامنده ، در کلمات مرکبه ٔ خون آشام ، دردی آشام ، غم آشام ، می آشام و جز آن : شب عنبرین هندوی بام اوی شفق دردی آشام از جام اوی . فردوسی .اصطناعت چو آب جان پرورانتقامت چو خاک خون آشام . انوری .درآ در بزم رندان غم آشام ز شادی صاف...
-
حریره
لغتنامه دهخدا
حریره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) مرهم رقیق القوام . || آردهاله ، و آنرا از آرد گندم کنند. (زمخشری ). نوعی از طعام که آردی است با شیر و روغن پزند. ج ، حریر. (منتهی الارب ). در قدیم طعامی بوده است رقیق از آرد و روغن . (بحر الجواهر). حساء و امروز با آرد برنج و...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ رُ / اَ رُزز / اُ / اُ رُ / اُ رُزز ] (ع اِ) آرز. رُزّ. آرُز. برنج . دانه ٔ معروف . (منتهی الأرب ). برنج . (مهذب الاسماء) (غیاث ) (نصاب ). کرنج . (مؤید الفضلاء). و فی شرح الفصیح للمرزوقی ، الأترج ، فارسی معرب ، قال و قیل ان الارز کذلک . ...