کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آستین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آستین
لغتنامه دهخدا
آستین . (اِ)قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست . کُم ّ. (السامی فی الاسامی ). آستن . آستی : که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت که از باد کژآستین تر نگشت . فردوسی .شد از کار ایشان دلش پر ز بیم بپوشید رخ به آستین گلیم . فردوسی .جهان سربه سر گ...
-
واژههای مشابه
-
استین
لغتنامه دهخدا
استین . [ اَ ] (اِ) آستین : جبرئیلی را بر استین بسته ای پرّو بالش را بصد جا شسته ای .مولوی .
-
استین
لغتنامه دهخدا
استین . [ اِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به اشتاین شود.
-
استین
لغتنامه دهخدا
استین . [ اِ ی ِ ] (اِخ ) خاندان مشهور طابع و کتابفروش و محقق فرانسوی . مشهورترین افراد این خاندان از این قرارند: رُبِر، مولد پاریس . او راست : گنجینه ٔ زبان لاتین . وی پدر لغویین فرانسه است . (1503 - 1559 م .). || پسر وی هانری دوم ، مولد پاریس . او ...
-
استین
لغتنامه دهخدا
استین . [ اُ س ِ ] (اِخ ) رجوع به اُسِت و آس شود.
-
کوتاه آستین
لغتنامه دهخدا
کوتاه آستین . (ص مرکب ) کوته آستین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوته آستین شود.
-
کوته آستین
لغتنامه دهخدا
کوته آستین . [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) کوتاه آستین . کسی که آستینهای جامه اش کوتاه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه آستین شود. || کنایه از صوفی . (از فرهنگ فارسی معین ). صوفی ، گویا صوفیه آستین کوتاه داشته اند و یا نیم تنه ٔ پوستین کوتاه آستین می ...
-
نیم آستین
لغتنامه دهخدا
نیم آستین . (اِ مرکب ) جامه ای است معروف آستین کوتاه . (آنندراج ). نوعی از قبا که آستین های آن تا آرنج می باشد و از پارچه های زری می سازندو روی لباسهای دیگر آن را می پوشند. (ناظم الاطباء).
-
فراخ آستین
لغتنامه دهخدا
فراخ آستین . [ ف َ ] (ص مرکب ) جوانمرد و صاحب همت و کریم و بخشنده . (برهان ) (آنندراج ) : فراخ آستین شو کز آن سبز شاخ فتدمیوه در آستین فراخ . نظامی .رجوع به فراخ شود.
-
نیمه آستین
لغتنامه دهخدا
نیمه آستین . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ متعارف کوتاه آستین . (آنندراج ). نوعی از کرته . (ناظم الاطباء).
-
چاک آستین
لغتنامه دهخدا
چاک آستین . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) چاکی که در آستین کنند و این دو نوع بود، یکی در طول و رسم مردم ولایات همین است و دوم در عرض و این را در هندوستان «قلابه » خوانند. (آنندراج ) : طپیدن دل مجروح را توان دیدن ز ساعد تو که از چاک آستین پیداست .وحید (از آنندرا...
-
استین ورک
لغتنامه دهخدا
استین ورک . [ اِ وِ ] (اِخ ) کمونی در شمال ناحیه ٔ دون کِرک ، دارای 3123 تن سکنه .
-
تنگ آستین
لغتنامه دهخدا
تنگ آستین . [ ت َ] (ص مرکب ) مفلس و تهی دست و بی نوا. || دین دار. (ناظم الاطباء). وحید در حاشیه ٔ خسرو و شیرین نظامی ص 43 آرد: تنگ آستین بودن ؛ کنایه از عصمت و بخشش نکردن . ضد فراخ آستین بودن که سخاوت است : پرندش درع و از درع آهنین ترقباش از پیرهن تن...
-
جان در آستین داشتن
لغتنامه دهخدا
جان در آستین داشتن . [ دَ تی ت َ ] (مص مرکب ) مهیای جانبازی بودن . جان نثاری کردن : عشقش حرام بادا بر یار سروبالاتردامنی که جانش در آستین نباشد.سعدی .