کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آستون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ ](اِ) بزبان گیلی اذخر را گویند و بدان دست شویند.
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
-
استون آباد
لغتنامه دهخدا
استون آباد. [ اُ ] (اِخ ) موضعی در انزان هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 79 و 125 بخش انگلیسی ). و رجوع به استناباد شود.
-
واژههای همآوا
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ ](اِ) بزبان گیلی اذخر را گویند و بدان دست شویند.
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
-
اسطون
لغتنامه دهخدا
اسطون . [ اُ ] (معرب ، اِ) بیونانی اسطفین است که زردک باشد. و بهترین آن زرد و شیرین بود. (برهان ). گزر. جزر. رجوع به اسطفین شود.
-
جستوجو در متن
-
پالار
لغتنامه دهخدا
پالار. (اِ) درخت و ستون بزرگ . (برهان ). پاغَر. ستون . اُستن . اُستون . شمع. تیرک . دیرک . حمّال . پادیر. پازیر. بالار.
-
دل برده
لغتنامه دهخدا
دل برده . [ دِ ب ُ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) بیدل . دل از دست داده . دل برده شده . که کسی دل از وی برده باشد. عاشق . دلباخته : کرم زین بیش کن با مرده ٔ خویش مکن بیداد بر دل برده ٔ خویش . نظامی .پیش تو استون مسجد مرده ایست پیش احمد عاشقی دل برده ایست .مول...
-
اصطوانة
لغتنامه دهخدا
اصطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) اسطوانة. اسطوان . ستون .دعامة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || چهار پای ستور. قوائم ستور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). معرب استون فارسی است . ج ، اصاطین ، اصاطنة. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به استوانه شود.
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اُ ت ُ ] (اِ) مخفف استون . ستون . (جهانگیری ). رکن . (غیاث ) (انجمن آرا). اسطوانة. ستون عمارت . (برهان ) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان ). عماد : گریه ٔ ابرست و سوز آفتاب استن دنیا همین دو رشته تاب . مولوی .استن این عالم ای جان غفلت است هوشی...
-
مستوی
لغتنامه دهخدا
مستوی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستو. برابر و هموار. (غیاث ) (آنندراج ). یکسان . مساوی : وفا و همت و آزادگی و دولت و دین نکوی و عالی و محمود و مستوی و قوی . منوچهری .همه اندرصورت مردمی مستوی اند. (شرح قصیده ٔ ابوهیثم ص 4).- مستوی الاجزاء ؛ که اجزاء آن برا...
-
ستون
لغتنامه دهخدا
ستون . [ س ُ ] (اِ) عماد. عمود. پهلوی «ستون » ، اوستا «ستونه » (ستون )، هندی باستان «ستهونا» (ستون )، کردی «ستون »، «ایستون »، افغانی «ستن » . و رجوع کنید به استون . جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن . (حاش...
-
الکترونیک
لغتنامه دهخدا
الکترونیک . [ اِ ل ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) شاخه ای است از مهندسی که در تئوری و وسایل و طرحهای مربوط به پخش و جذب الکترونها بحث می کند، و مباحث طرح شده در آن مسائلی از این قبیلند: لوله های الکترونی ، لوله ٔ اشعه ٔ کاتد، اطاقهای فتو الکتریک و امثال آن .ت...