کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آستری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آستری
لغتنامه دهخدا
آستری . [ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) جامه و پارچه ٔ کم ارز که بطانه از آن کنند.- مثل آستری ؛ جامه و قماشی بد و بی دوام .
-
واژههای مشابه
-
استری
لغتنامه دهخدا
استری . [ اَ ت َ ] (حامص ) چموشی .- استری کردن ؛ چموشی کردن . توسنی کردن . بدقلقی کردن : آید هر آنکه با تو کند استری بفعل در هاون هوان بضرورت چو استرنگ .سوزنی .
-
استری
لغتنامه دهخدا
استری . [ اِ ] (اِخ ) قصبه ایست در خطه ٔ گالیسی در 65 هزارگزی جنوب لمبرگ در ساحل نهر استری .
-
واژههای همآوا
-
استری
لغتنامه دهخدا
استری . [ اَ ت َ ] (حامص ) چموشی .- استری کردن ؛ چموشی کردن . توسنی کردن . بدقلقی کردن : آید هر آنکه با تو کند استری بفعل در هاون هوان بضرورت چو استرنگ .سوزنی .
-
استری
لغتنامه دهخدا
استری . [ اِ ] (اِخ ) قصبه ایست در خطه ٔ گالیسی در 65 هزارگزی جنوب لمبرگ در ساحل نهر استری .
-
جستوجو در متن
-
آران
لغتنامه دهخدا
آران . (اِخ ) نام مرکز خرّه ٔ کویرات کاشان ، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری : خوانی دو سه آراست که آرایش آن بودیک کله ٔ گاو و دو سه دست خر آران . شفائی .بمعنی ولایت اَرّان نیز آورده اند. رجوع به ارّان شود.
-
لگام از سر گرفته
لغتنامه دهخدا
لگام از سر گرفته . [ ل ُ / ل ِ اَ س َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از توسن خودسر و بی لگام است : مرا در خانه ای خیش سواری لگام از سر گرفته استری هست زند بر تیغ جوهردار خود رابه این معنی که جو در جوهری هست .ملا عشرتی (از آنندراج ).
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن سلیمان . از قریه ٔ سنبلان است . بروایت حمزه علی (ع ) را دیدار کرده است و گوید با پدر در کوفه بودم مردی دغسر بر استری سرخ ، دلدل نام نشسته و مردم گرد وی فروگرفته درآمد پدر را گفتم : این کیست ؟ گفت : شاهنشاه عرب علی بن ابیطالب ا...
-
کهر
لغتنامه دهخدا
کهر. [ ک َ هََ ] (ص ، اِ) رنگی باشد اسب و استر را، ودر فرهنگ گوید به تازی کمیت خوانند. (فرهنگ رشیدی ).رنگی باشد اسب و استر را، و آن را کمیت هم می گویند.(برهان ). رنگی باشد مر اسبان را که به عربی کمیت خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). رنگ سرخ مایل به تی...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ](اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است . حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است ، گویند این تصرف را فرعو...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن یحیی قرشی بویطی ، مکنی به ابویعقوب . دوست امام شافعی و واسطةالعقد شافعیان بود و پس از مرگ امام شافعی در درس و فتوا دادن جای او را گرفت . او از مردم بویط مصر بود و در قضیه ٔ مخلوق بودن قرآن در عهد الواثق دست بسته بر استری به ...
-
آبداری
لغتنامه دهخدا
آبداری . (حامص مرکب ) شغل آبدار : سوی آبداری رسید آبدارنکوهیده خواندار برشد بدار. شمسی (یوسف و زلیخا). || طراوت . تازگی . ری ّ : بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و ...