کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آستاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
استاره
لغتنامه دهخدا
استاره . [ اِ رَ ] (اِخ ) بلوکی است از مضافات لاهیجان گیلان . (جهانگیری ) (برهان ). شاید این نام مصحف آستانه باشد، چه بدین نام در لاهیجان محلّی شنیده نشده است . رجوع به آستانه شود. || قلعه ای باشد از ملک دکن . (جهانگیری ) (برهان ).
-
استاره
لغتنامه دهخدا
استاره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) ستاره . کوکب . (برهان ) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره راگفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی .بیمار شود عاشق امّا بنمی میردماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی . || کوکب طالع : امیر رضی اﷲ...
-
استارة
لغتنامه دهخدا
استارة. [ اِ رَ ] (ع اِ) پوشش . پرده . (منتهی الارب ).
-
استاره شمر
لغتنامه دهخدا
استاره شمر. [ اِ رَ / رِ ش ُ م َ ] (نف مرکب ) ستاره شمار. ستاره شمر. منجّم .
-
واژههای همآوا
-
استاره
لغتنامه دهخدا
استاره . [ اِ رَ ] (اِخ ) بلوکی است از مضافات لاهیجان گیلان . (جهانگیری ) (برهان ). شاید این نام مصحف آستانه باشد، چه بدین نام در لاهیجان محلّی شنیده نشده است . رجوع به آستانه شود. || قلعه ای باشد از ملک دکن . (جهانگیری ) (برهان ).
-
استاره
لغتنامه دهخدا
استاره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) ستاره . کوکب . (برهان ) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره راگفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی .بیمار شود عاشق امّا بنمی میردماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی . || کوکب طالع : امیر رضی اﷲ...
-
جستوجو در متن
-
ارجوان
لغتنامه دهخدا
ارجوان . [ ] (اِخ ) موضعی است از بلوک استاره از اعمال گیلان . (حبط ج 2 ص 336).
-
جرقه
لغتنامه دهخدا
جرقه . [ ج ِ رِق ْ ق َ ] (اِ) خدرک . شرر. شراره . ابیز. استاره . ستاره . (یادداشت مؤلف ).
-
استارگان
لغتنامه دهخدا
استارگان . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) ج ِ اِستاره . نجوم . کواکب : اگر ز هیبت تو آتشی برافروزندبر آسمان بر، استارگان شوند شوی .منوچهری .
-
سواره
لغتنامه دهخدا
سواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پیاده ست نداری شرم از این رفتن سواره . ناصرخسرو.بر اسب توبه سواره شوم مب...
-
انبه
لغتنامه دهخدا
انبه . [ اَم ْب ُه ْ ] (ص ) مخفف انبوه است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بسیار. متعدد. کثیر : گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر. عنصری .از گله ٔ انبه چه غم قصاب راانبهی ّ هش چه بندد خواب را؟ مولوی .با سپاهی هم...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...
-
پوشش
لغتنامه دهخدا
پوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پوشیدن . عمل پوشیدن : هریک برگی از درختان بهشت برخود نهادند و بدان پوشش کردند. (قصص الأنبیاء ص 19). || (اِ) ستر. حجاب . غطاء. ساتر. || کنف . زی .ذَرَاً. کنیف . (منتهی الارب ). ملاح . خِتل . (منتهی الارب ). فراض . س...