کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزوقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
آذوغه
لغتنامه دهخدا
آذوغه . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) رجوع به آذوقه شود.
-
آذوقه
لغتنامه دهخدا
آذوقه . [ ق َ / ق ِ ] (اِ) (بعضی گویند کلمه ترکی است ، و ظاهراً مصحف عدوقه و عذوقه ٔ عربی به معنی خوردنی باشد) ساز. ساز ره . برگ . آنچه از خوردنی همراه دارند سفر را. آنچه در خانه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهی یا سالی را.
-
جستوجو در متن
-
تسگ
لغتنامه دهخدا
تسگ . [ ت ِ ] (اِ) پولی از همه خردتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || کوچکترین قسمتی از چیزی : باجی تسگی بده ، یا باجی تسگم ده ؛ تعبیری مثلی است و از آن نکوهش کسی است که آزوقه ٔ خانه ای را یکجا نخرد وبه تفاریق و اجزاء خریداری کند. (یادداشت ایضاً).
-
ره توشه
لغتنامه دهخدا
ره توشه . [ رَه ْ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) توشه و آزوقه ٔ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر : ره آورد عدم ره توشه ٔ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک . نظامی .سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته . نظامی .برداشت بدو که خوردم این است ره توشه ...
-
قاطول
لغتنامه دهخدا
قاطول . (اِخ ) نام موضعی است بر دجله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آن نهری است مجاور قادسیه که گویا از دجله بریده شده است و این نهر پیش از بنای سامرا در آن سرزمین به امر هارون الرشید عباسی جاری گردید و به امر وی بر دهانه ٔ آن کاخی بنا کردند و آن...
-
صددروازه
لغتنامه دهخدا
صددروازه . [ ص َ دَ زَ ] (اِخ ) به یونانی هکاتم پیلس نام شهری است که در دوره ٔ سلوکیان و اشکانیان رونقی داشته است . در باب محل این شهر عقاید مختلف است ولی اکثر عقیده دارند، که در جنوب غربی دامغان کنونی بوده است . در عصر هخامنشی ارتباط این شهر با ایال...
-
تبکل
لغتنامه دهخدا
تبکل . [ ت َ ب َک ْ ک ُ ] (ع مص )در کلام ، آمیختن سخن را. (تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخن درهم آمیختن . (آنندراج ). || بناز خرامیدن . (از تاج العروس ) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الا...
-
دستیاب
لغتنامه دهخدا
دستیاب . [ دَس ْت ْ ] (نف مرکب ) دست یابنده . بدست آورنده . آنکه به چیزی دست یابد. موفق . غالب . کامیاب .- دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن . بر او تفوق داشتن . بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب . فر...
-
بی نوایی
لغتنامه دهخدا
بی نوایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نوا. بی سرانجامی . (ناظم الاطباء). بی سامانی . (آنندراج ). || بی غذایی . کمی آزوقه . بی قوتی . تنگدستی : سوری رفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن چنانکه هیچ بی نوایی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 45). گ...
-
بی نوا
لغتنامه دهخدا
بی نوا. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نوا) بی سامان . (آنندراج ). بی سر و سامان . بی سرانجام . (ناظم الاطباء) : بجای دگر خانه جویی سزاست که ایدر همه کارها بی نواست . فردوسی .اگر بنده رنجانیش نارواست چو حق رنجه شد کار بس بی نواست . فردوسی .کار عمادالدین...
-
تغار
لغتنامه دهخدا
تغار. [ ت َ ] (اِ) طشت گلی را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی ا...
-
مورچه
لغتنامه دهخدا
مورچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره . ذر.(حاشیه ٔ برهان چ معین ). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان ). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث ) (آنندراج ): ذره ؛ مورچه ٔ خرد....
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
تبریز
لغتنامه دهخدا
تبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب آذربایجان و این معرب آن است . (غیاث اللغات ). هدایت در انجمن آرا گوید: در شمال مغرب ایران ...