کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزرمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزرمی
لغتنامه دهخدا
آزرمی . [ زَ ] (اِخ ) آزرمیدخت .
-
آزرمی
لغتنامه دهخدا
آزرمی .[ زَ ] (ص نسبی ) باحیا: زنی آزرمی ؛ مخدره . عفیفه .
-
واژههای همآوا
-
اذرمی
لغتنامه دهخدا
اذرمی . [ اَ رَ می ی ] (ص نسبی ) سمعانی آرد: الاَّذرمی بمدالالف و فتح الدال المعجمة و سکون الراءو فی آخرها المیم هذه النسبة الی اذرم و ظنی انها من قری اذنة بلدة من الثغر، منها ابوعبدالرحمن عبداﷲبن محمدبن اسحق الاذرمی . (انساب ص 14). و بقول یاقوت وی د...
-
جستوجو در متن
-
شلافگی
لغتنامه دهخدا
شلافگی . [ ش َل ْ لا ف َ / ف ِ ] (حامص ) بی حیاگری . بی شرمی . بی آزرمی . و بیشتردر زنان گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شلافه شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) حسن بن جابر ازرمی . رجوع به حسن ... شود.
-
آزرم
لغتنامه دهخدا
آزرم . [ زَ ] (اِخ ) آزرمی . آزرمیدخت : یکی دختری داشت آزرم نام ز تاج بزرگان شد او شادکام همی بود بر تخت بر چار ماه به پنجم شکست اندرآمد بگاه .فردوسی .
-
شوخ دیدگی
لغتنامه دهخدا
شوخ دیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . سفاقت . شوخ چشمی . بی حیائی . بی آزرمی .(یادداشت مؤلف ). جسارت و بیشرمی . (ناظم الاطباء).
-
پرروئی
لغتنامه دهخدا
پرروئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پررو. بی آزرمی . بی شرمی . دریدگی . وقاحت . سخت روئی . سِترگی . بی حیائی . مقابل کم روئی .
-
کسود
لغتنامه دهخدا
کسود. [ ک ِس ْ وَ ] (اِ) به معنی خرق است و آن درشتی کردن باشد با مردم . (برهان ). درشتی و تندی و بی مهری و بی آزرمی با مردم . (ناظم الاطباء). و ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذر کیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
آزرمیدخت
لغتنامه دهخدا
آزرمیدخت . [ زَ دُ ] (اِخ ) دختر پرویزبن هرمزبن انوشیروان ملقبه ٔ به عادله [ مفاتیح ] که پس از خواهر خویش پوراندخت لشکریان او را بپادشاهی برداشتند و چهار ماه ملک راند. و او را آزرم و آزرمی نیز خوانده اند. رجوع به آزرم شود.
-
نشستنگاه
لغتنامه دهخدا
نشستنگاه . [ ن ِ ش َ ت َ ] (اِ مرکب ) مکان نشستن . (آنندراج ). جائی که بر آن کسی می نشیند. (ناظم الاطباء) || مجلس . (یادداشت مؤلف ). || آن جائی که چیزی قرار می گیرد. (ناظم الاطباء). || اقامت گاه . (از آنندراج ). محل اقامت .مسکن : آزرمی دخت به ناحیت ...
-
پیروز
لغتنامه دهخدا
پیروز. (اِخ ) پسر اتشیش و مادر وی مهاندخت پسر یزدادبن کسری انوشروان بود. بروایت طبری در پایان عهد ساسانیان بزرگان وی را پس از آزرمی دخت و خرداد پرویز وکسری نامی از فرزندان اردشیر بابکان بر تخت سلطنت بنشاندند و تاج بر سر نهادند. گفت نخواهم که این تاج ...
-
شوخ چشمی
لغتنامه دهخدا
شوخ چشمی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوخ چشم . بیشرمی . بی آزرمی . بی حیائی . خیره چشمی : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت نیست چون عبهر. سنائی .آنکه ... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود... سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه ). وگر شو...