کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزرده پشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزرده پشت
لغتنامه دهخدا
آزرده پشت . [ زَدَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ) چاروائی که پشت او خسته و ریش شده باشد. || مجازاً، پیری پشت بخم کرده .
-
واژههای مشابه
-
آزرده کردن
لغتنامه دهخدا
آزرده کردن . [ زَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )رنجانیدن : آزرده کردن بوعبداﷲ از همه زشت تر بود. (تاریخ بیهقی ). || خستن به نیش : آزرده کرد کژدم غربت جگر مراگوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.ناصرخسرو.
-
آزرده جان
لغتنامه دهخدا
آزرده جان . [ زَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آزرده خاطر.
-
آزرده جانی
لغتنامه دهخدا
آزرده جانی . [زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزرده جان .
-
آزرده خاطر
لغتنامه دهخدا
آزرده خاطر. [ زَ دَ / دِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده .
-
آزرده خاطری
لغتنامه دهخدا
آزرده خاطری . [ زَ دَ / دِ طِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی آزرده خاطر.
-
آزرده دل
لغتنامه دهخدا
آزرده دل . [ زَ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده جان : اگر برنخیزد به ، آن مرده دل که خسبند از او مردم آزرده دل .سعدی .
-
آزرده دلی
لغتنامه دهخدا
آزرده دلی . [ زَ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزرده دل .
-
دل آزرده
لغتنامه دهخدا
دل آزرده . [ دِ زُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزرده دل . رنجیده دل . شکسته دل . محزون . ملول : در آن انجمن بود بیگانه ای غریبی دل آزرده فرزانه ای . فردوسی .چون خیزران جد هادی در کشتن وی بدید و خود از وی دل آزرده بود. (از مجمل التواریخ والقصص ).چنانم دل آ...
-
جستوجو در متن
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غواص (از لغت نامه ٔ اسدی ).بست...
-
اوگار
لغتنامه دهخدا
اوگار. [ اَ / اُو ] (اِ) جراحت پشت چاروا. (ناظم الاطباء) (برهان ) (هفت قلزم ). || (ص ) لنگ شده . || گرانبار و سست . (ناظم الاطباء). زمین گیر و بجامانده و آزرده . (هفت قلزم ) (آنندراج ).
-
مشت
لغتنامه دهخدا
مشت . [ م ُ ] (اِ) معروف است که گره کردن پنجه ٔ دست باشد. (برهان ). آن جزء از دست که مابین ساعد و انگشتان واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). گره کردن پنجه ، مأخوذ از مشتن به معنی مالیدن و سرشتن . (آنندراج ). غرفه . حثی . قبضه . چنگ . راحة دست که مجموع ا...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) جراحت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ) (زمخشری ) (دهار). زخم و جراحت . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)(آنندراج ). قرحه . (زمخشری ) (نصاب الصبیان ). دمل . (منتهی الارب ). قریح . قرح . (یادداشت مؤلف ) : گفت فردا نشتر آرم ...