کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزردن
لغتنامه دهخدا
آزردن . [ زَ دَ ] (مص ) رنجیدن . دلگیر شدن . دلتنگ شدن . رنجیده شدن . متأثر گشتن . تأذّی . ملول شدن . متألم گردیدن . آزرده شدن . دلخور شدن : نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه این را از آن اندهی بود نیز. ابوشکور.مشو شادمان گر بدی کرده ای که آزرده گردی گ...
-
جستوجو در متن
-
آزردنی
لغتنامه دهخدا
آزردنی .[ زَ دَ ] (ص لیاقت ) اَزدَرِ آزردن . درخور آزردن .
-
آزار کردن
لغتنامه دهخدا
آزار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزردن .
-
آزاریدن
لغتنامه دهخدا
آزاریدن . [ دَ ](مص ) آزرده شدن . || آزردن . آزرده کردن .
-
نازردنی
لغتنامه دهخدا
نازردنی . [ زُ دَ ] (ص لیاقت ) که نبایدش آزرد. که ازدر آزردن نیست . که آزردن آن روا نیست : بپرهیز از هرچه ناکردنی است میازار آن را که نازردنی است .فردوسی .
-
نازردن
لغتنامه دهخدا
نازردن . [ زُ دَ ] (مص منفی ) نیازردن . ناآزردن . مقابل آزردن .
-
خوچاریدن
لغتنامه دهخدا
خوچاریدن . [ دَ ] (مص ) نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). || آزردن . رنجیدن . (ناظم الاطباء).
-
آزار دادن
لغتنامه دهخدا
آزار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رنج و درد و الم دادن . آزردن . اذیت کردن . ایذاء. آزار کردن . رنجانیدن .
-
آزیدن
لغتنامه دهخدا
آزیدن . [ دَ ] (مص ) آژدن . آژیدن . آجدن . آجیدن . || رنگ کردن . و بدین معنی شاید مصحف رزیدن باشد. || آزار دادن . آزردن . (برهان ).
-
عنافة
لغتنامه دهخدا
عنافة. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) مرافقت نکردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزردن . || درشتی نمودن . (ناظم الاطباء).
-
بد بردن
لغتنامه دهخدا
بد بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنجیده کردن و آزردن . (آنندراج ). رنجه کردن و آزار کردن . (ناظم الاطباء).
-
خو داشتن
لغتنامه دهخدا
خو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) معتاد بودن . (یادداشت بخط مؤلف ) : آزردن ما زمانه خو داردمازار از او، گرت بیازارد.ناصرخسرو.
-
جان سوختن
لغتنامه دهخدا
جان سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آتش گرفتن جان . رنج کشیدن جان . آزردن جان : از فراق تو مرا چون سوخت جان چون ننالم بی تو ای جان جهان . مولوی . || آزردن جان : برغم من بحریفان می شبانه مکش مسوز جان من و آه عاشقانه مکش .فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
شنجیدن
لغتنامه دهخدا
شنجیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) آزردن و اذیت کردن و آزرده کردن . (ناظم الاطباء). شنجودن . (آنندراج ). || جهیدن . || چکیدن و تراویدن . (از ناظم الاطباء). (معنی اخیر شاید دگرگون شده ٔ پشنجیدن باشد؟).